بچه های لشکر در حسرت اذان٬ سجده های شکر و تعقیبات نماز حس
بچه های لشکر در حسرت اذان٬ سجده های شکر و تعقیبات نماز حسین هستند.
ایشان اذانش منحصر به فرد بود.
سبک اذان او را هیچ کس نداشت و نتوانست بگوید.
موقع اذان گفتنش٬ بچه هایی که به طرف حسینه می آمدند٬ گوشه ایی می نشستند و گریه می کردند تا اذان تمام شود. نوای قشنگی داشت.
بعد از نماز هم تعقیب نماز را می خواند.بچه ها عاشق ذکر سجدهای حسین بودند؛ وقتی تعقیبات نماز تمام می شد٬ دعا که می کردند٬ این جمله را می گفت: « سجده شکر». همه رزمنده ها می رفتند به سجده. بعد ازاینکه سه مرتبه همه با هم می گفتند« شکرألله حمدألله»٬ حسین با ناله این طور می خواند:
تو خدایی و به تو بنده منم٬
ای خدا بنده شرمنده منم.
من زفعل بد خود دلگیرم٬
بار عصیان بنموده پیرم.
او چهارده- پانزاده سال بیشتر نداشت.
در دو گردان جدا بودیم.
می گفتند که دو نفرتان یک جا نباشید که با هم شهید نشوید.
معمولا در عملیات ها از هم خبر نداشتیم.
بعد از عملیات کربلای چهار مجروح شده بودم بعد از اینکه نیروهایم را کشیدم عقب گوشه ایی نشستم. خون زیادی از من رفته بود. چشم چپم هم دیگر دیدش را از دست داده بود؛ من را همراه چند مجروح دیگر منتقل کردند عقب.
بی هوش بودم.من را رسانده بودند اورژانس خط. چشم باز کردم٬ دیدم حسین بالای سر من است. سلام کرد. گفتم اینجا چه کار می کنی؟ گفت فرمانده دسته٬ آقای مهاجری که مجروح شده بود را آوردم.
بعد کلاهش را گذاشت سرش و اسلحه اش را برداشت و رفت طرف خط...
رزمنده جانباز٬ برادرشهید٬ حاج علی مالکی نژاد.از فرماندهان لشکر۱۷ علی ابن ابیطالب( ع)
( شهدا را یاد کنید با ذکر یک صلوات)
#شهدا
#جانباز_حاج_علی_مالکی_نژاد
ایشان اذانش منحصر به فرد بود.
سبک اذان او را هیچ کس نداشت و نتوانست بگوید.
موقع اذان گفتنش٬ بچه هایی که به طرف حسینه می آمدند٬ گوشه ایی می نشستند و گریه می کردند تا اذان تمام شود. نوای قشنگی داشت.
بعد از نماز هم تعقیب نماز را می خواند.بچه ها عاشق ذکر سجدهای حسین بودند؛ وقتی تعقیبات نماز تمام می شد٬ دعا که می کردند٬ این جمله را می گفت: « سجده شکر». همه رزمنده ها می رفتند به سجده. بعد ازاینکه سه مرتبه همه با هم می گفتند« شکرألله حمدألله»٬ حسین با ناله این طور می خواند:
تو خدایی و به تو بنده منم٬
ای خدا بنده شرمنده منم.
من زفعل بد خود دلگیرم٬
بار عصیان بنموده پیرم.
او چهارده- پانزاده سال بیشتر نداشت.
در دو گردان جدا بودیم.
می گفتند که دو نفرتان یک جا نباشید که با هم شهید نشوید.
معمولا در عملیات ها از هم خبر نداشتیم.
بعد از عملیات کربلای چهار مجروح شده بودم بعد از اینکه نیروهایم را کشیدم عقب گوشه ایی نشستم. خون زیادی از من رفته بود. چشم چپم هم دیگر دیدش را از دست داده بود؛ من را همراه چند مجروح دیگر منتقل کردند عقب.
بی هوش بودم.من را رسانده بودند اورژانس خط. چشم باز کردم٬ دیدم حسین بالای سر من است. سلام کرد. گفتم اینجا چه کار می کنی؟ گفت فرمانده دسته٬ آقای مهاجری که مجروح شده بود را آوردم.
بعد کلاهش را گذاشت سرش و اسلحه اش را برداشت و رفت طرف خط...
رزمنده جانباز٬ برادرشهید٬ حاج علی مالکی نژاد.از فرماندهان لشکر۱۷ علی ابن ابیطالب( ع)
( شهدا را یاد کنید با ذکر یک صلوات)
#شهدا
#جانباز_حاج_علی_مالکی_نژاد
۱.۴k
۰۶ بهمن ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.