من خیانت نکردم...

(درخواستی این بنده خدارو بد از چهار ماه دارم میزارم😐😂)
(درخواستیای کیارو ننوشتم بگین)

سیگار تموم شدش رو انداخت زمین و با پاهاش له کرد با اعتماد به نفس کامل بازی میکرد و باعث میشد رقیب بیشتر بترسه اخرین برگه رو رقیب انداخت که یوری پوزخندی زد و برگه خودشو انداخت روی میز که رقیب مشتی به میز کوبید و فوشی زمزمه کرد(زنیکه ع. و. ض. ی! اه)
ولی یوری بدون توجه به حرف رفت سمت پول و پول هارو گذاشت توی کیفش و به سمت در بار رفت و در رو باز کرد و قدم زنان تا خونه میرفت با یاد گذشته تلخش پوزخندی همراه با بغض و قلبی که سعی میکرد خودشو قوی نگه داره به مسیر روبه روش زول زد به سمت در خونه رفت و بازش کرد خونه تاریک بود معلوم بود پدر و مادر یوری خونه نبودن با همون کفش های پاشنه بلند از پله ها بالا رفت و صدای کفشش کل عمارت پخش. میشد و یوری بدون نگاهی به چیزی به سمت در اتاقش رفت و بازش کرد و درو بست و کیفشو پرت کرد روی کاناپه روی میز ارایش نشست و به خودش نگاه کرد هنوزم زیبا بود چشمای ابی پوست سفید بدون چین و چروک یا حتی لکه ای ولی تنها چیزی که نیاز داشت لبخند بود تا چهره قبلش برگرده ولی نیمتونست
دیدگاه ها (۱۹)

به عنوان پارتنر

2000تاییی شدنمون مبارککک

دوست پسر دمدمی مزاج

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط