خاطره ای از سیزده بدر

خاطره ای از سیزده بدر 95.

سلااااام دوستاااام.
تواتاق درحال خوندن بودم ک بابام اومد گفت بریم سیزده رو بدر کن دختر. با خودم گفتم فکر بدی نیستااااا بعد بیست روز از خونه اومدم بیرون. خیلی امروز بهم چسپید.
ازاون دوساعتی ک تواین طبیعت بودم یک ساعتو نیمش داشتم عکس میگرفتم :-)))))
اوضاعی بوداااا ... این عکس هم یکی از اوناس.
دیگه عکاس بودنم این مکافاتو داره ...
دیدگاه ها (۵)

میدونم نرفتم از یادت هنوز ...نیستیو تو گوشمه فریادت هنوز ...

:-(

سلااااااااام دوستااااان.خوبییییین؟؟؟؟منو ک یادتون هست؟؟؟؟واا...

سلااااام دوستان عزیز.خوبید؟خیلی وقت بود پست نزاشتم.

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط