از یه جایی به بعد

از یه جایی به بعد
دیگه اون آدمِ سابق نیستی
دیگه چیزی خیلی خوش حالت نمیکنه
و همینطور ناراحت ...
خونسـرد میشی اما به اتفاقای اطرافت واکنشی رو نشون میدی که بقیه دوست دارن ببینن !
چون باید طبیعی باشی .. !
مثل بقیه ...

شاید به مرورِ زمان دیگه یادت نیاد کجا بود که سیمِ "قرمـز" احساستو بریدی
یا کجا قیدشو زدی !
تنها چیزی که یادت میاد اینه که این نبودی ...
اما کم کم
منِ قبلی رو هم یادت میره ..
تو میمونی و منی که قرار نبود این باشه !
قرار نبود بشکنه ، بیفته !
و هزارتا قرار نبود های دیگه ...

هر روز تلاش میکنی که خوب باشی
ادامه بدی
بخندی
عادی باشی ...
به ظاهر همه ی اینا درست پیش میره
اما باطنت داره بیشتر فرو میره ...
مهم نیست چقدر دست و پا میزنه .. میره پایین
اونوقت میفهمی که از درون مردن یعنی چی !
هر کی حالتو میپرسه میگی : به ظاهر زندگی خوبه ..
اما توو دلت میگی : تو که تووشو نمیبینی .. !
به اول ماجرا فکر میکنی
به اینکه چطور شد به اینجا رسیدی !
اما هیچی نیست ..
حتی با خودت میگی ، من که خوبم !
انقد توو نقشت فرو رفتی که دیگه خودتم باورت میشه که خوبی ...
آره خب ..
یه نگاه به خودت بنداز
هممون خوبیم .. :)
@tiamo_h
دیدگاه ها (۲)

شک داشتن اینکه کسی دوست داره یا نه یه حس افتضاحیه😄 حالا دوست...

تو جمع برنجونی و تو خلوت عذر بخوای هیچ مشکلی حل نمیشه.@tiamo...

من از مردن نمی ترسم، فقط نگرانم به اندازه کافی زندگی نکرده ب...

.غرور، یک حرکتِ فوقِ بی رحمانست؛که یک فرد میتواند در برابر ا...

عضوهای جدید ( پارت ۱۸ )

پارت ۱۲

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط