پارت
پارت6
ویو نویسنده
شوگا باسرعت رفت و بالباس های مرتب اومد و نشست سر میز...
سوکجین:بچه ها اخر هفته مسابقه هست خودتون رو اماده کنید...فردا هم باید برید عکس تیمی با عضو جدید بگیرید... صبحونتون رو که خوردید برید و تمرین کنید...
شوگا:اخر هفته؟ منظورت پنج شنبه هست؟
سوکجین:درسته!
شوگا:امروز دوشنبهس پس خیلی وقت نداریم...
تهیونگ:بچه ها توئیت هارو دیدید؟
جیمین با پا به پای تهیونگ زد... یعنی"هیچی نگو" تهیونگ هم سریع منظورش و گرفت و حرفش رو متوقف کرد... جونگ کوک سریع صبحونش رو خورد و گوشیش رو باز کرد و رفت داخل اینستا... دید که همه دارن به ات هیت میدن... سریع جیمین رو صدا زد ولی طوری که انگار یه چیز بامزه دیده... وقتی جیمین اومد پیشش بهش فهموند که" ضایع نکن" جیمین هم تبیعی رفتار کرد... بچه هاسریع صبحونشون رو خوردن و واسه تمرین اماده شدن... چندیدن بار انلان گیم زدن و موفق شدن که پیروز بشن...
شب همه اماده شدن واسه شام... دور میز نشستن و شروع به خوردن کردن...
نامجون :سوکجینا... فردا چه ساعتی باید بچه ها برن واسه عکاسی؟
سوکجین:ساعت3:30...
ات:سوکجینا...اشکالی نداره من صبح برمو یکم لباس بگیرم؟
سوکجین:نه اشکالی نداره... تنها میخوای بری اگه میخوای با شوگا برو!
شوگا:من فرداصبح کار زیاد دارم با جیمین بره...
ات:نه نه... اصلا لازم نیست من با یکی از دوستام میخوام برم...
سوکجین:هرجور راحتی...
ات:ممنون...
بعد از شام همه رفتن توی اتاقشون...
ویو ات
با امیلی تماس تصویری گرفتم...
ات:سلام خر من
امیلی:سلام گاو من
ات:میگم امیلی فردا ساعت9:30میای بریم خرید؟
امیلی:اره چرا که نه!
ات:اوکی خداحافظ
امیلی:بای
______-_______________
امتحان فردام کنسل شد لیلیلیلیلیلی ❤️💚💙💛💜❤️💚💙💛💜❤️
ویو نویسنده
شوگا باسرعت رفت و بالباس های مرتب اومد و نشست سر میز...
سوکجین:بچه ها اخر هفته مسابقه هست خودتون رو اماده کنید...فردا هم باید برید عکس تیمی با عضو جدید بگیرید... صبحونتون رو که خوردید برید و تمرین کنید...
شوگا:اخر هفته؟ منظورت پنج شنبه هست؟
سوکجین:درسته!
شوگا:امروز دوشنبهس پس خیلی وقت نداریم...
تهیونگ:بچه ها توئیت هارو دیدید؟
جیمین با پا به پای تهیونگ زد... یعنی"هیچی نگو" تهیونگ هم سریع منظورش و گرفت و حرفش رو متوقف کرد... جونگ کوک سریع صبحونش رو خورد و گوشیش رو باز کرد و رفت داخل اینستا... دید که همه دارن به ات هیت میدن... سریع جیمین رو صدا زد ولی طوری که انگار یه چیز بامزه دیده... وقتی جیمین اومد پیشش بهش فهموند که" ضایع نکن" جیمین هم تبیعی رفتار کرد... بچه هاسریع صبحونشون رو خوردن و واسه تمرین اماده شدن... چندیدن بار انلان گیم زدن و موفق شدن که پیروز بشن...
شب همه اماده شدن واسه شام... دور میز نشستن و شروع به خوردن کردن...
نامجون :سوکجینا... فردا چه ساعتی باید بچه ها برن واسه عکاسی؟
سوکجین:ساعت3:30...
ات:سوکجینا...اشکالی نداره من صبح برمو یکم لباس بگیرم؟
سوکجین:نه اشکالی نداره... تنها میخوای بری اگه میخوای با شوگا برو!
شوگا:من فرداصبح کار زیاد دارم با جیمین بره...
ات:نه نه... اصلا لازم نیست من با یکی از دوستام میخوام برم...
سوکجین:هرجور راحتی...
ات:ممنون...
بعد از شام همه رفتن توی اتاقشون...
ویو ات
با امیلی تماس تصویری گرفتم...
ات:سلام خر من
امیلی:سلام گاو من
ات:میگم امیلی فردا ساعت9:30میای بریم خرید؟
امیلی:اره چرا که نه!
ات:اوکی خداحافظ
امیلی:بای
______-_______________
امتحان فردام کنسل شد لیلیلیلیلیلی ❤️💚💙💛💜❤️💚💙💛💜❤️
- ۴.۷k
- ۱۲ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط