جان را به آسمان نگاهت سپرده ام

جان را به آسمان نگاهت سپرده ام

امشب که دست در شب گیسوت برده ام

کمتر ز نقشهای کبود تنم نبود

این زخمها که بر لب و رویت شمرده ام

آهسته شِکوه می کنم و دور از همه

امروز هم گذشت و غذایی نخورده ام

از چشمهای حلقه ی زنجیر جاری است

خونی که می چکد ز وجود فشرده ام

از ضرب دست زجر تنم درد می کند

آنقدر زد مرا که گمان کرد مرده ام

از خارهای سرخ بیابان امان برید

این پای پر آبله زخم خورده ام
telegram.me/akhare_zaman
دیدگاه ها (۱)

نامم رقیه است نزن ناشناس نیستصبّم نکن ، کنیز خدا ناسپاس نیست...

از دشت پربلا و مکانش که بگذریماز ظهر داغ و بحث زمانش که بگذر...

حضرت رقیه (س) در مقاتلوارث: در کتاب «عوالم العلوم» و بعضی ک...

خوب شد آمدی و فهمیدمسرِ در خون خضاب یعنی چهخیزران را که خوب ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط