بلبلِ داغم، گلستانِ سحر گم کرده ام
بلبلِ داغم، گلستانِ سحر گم کردهام
تا قفس دیدم، ز شادی بال و پر گم کردهام
پای تا سر، چشمم از شوقِ تماشایت ولی
بس که در حُسنِ تو حیرانم، بصر گم کردهام
غرقه در خون دل، آن صیدم که از بیحاصلی
آشیان در جستوجوی بال و پر گم کردهام..
تا قفس دیدم، ز شادی بال و پر گم کردهام
پای تا سر، چشمم از شوقِ تماشایت ولی
بس که در حُسنِ تو حیرانم، بصر گم کردهام
غرقه در خون دل، آن صیدم که از بیحاصلی
آشیان در جستوجوی بال و پر گم کردهام..
۳.۵k
۱۸ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.