باز...
باز...
عطر دلگیر نبودنت می آید...
دوباره قاب عکس خالی تو...
هوای دلم را سرمه ای رنگ کرده...
دوباره یاد لبخندت...
به باغ بهار شکوفه می کارد...
عطر این شکوفه هاست...
که نسیم را می آرد...
دوباره اما...
عطر دلگیر نبونت می آید...
از هرکجای قصه که شروع کنم...
دوباره نبودنت برایم می ماند...
دوباره قصه را می خوانم...
به لحظه ی رفتنت می رسم...
دوباره رفتی ای و خوب می دانم...
که راه رفته باز نمی آید...
به سر هزاران اما و شاید...
شاید که باز بیاید...
اگر چه من می دانم...
که راه رفته باز نمی آید...
ولی دوباره من می خوانم...
که...
عطر دلگیر نبودنت می آید...
عطر دلگیر نبودنت می آید...
دوباره قاب عکس خالی تو...
هوای دلم را سرمه ای رنگ کرده...
دوباره یاد لبخندت...
به باغ بهار شکوفه می کارد...
عطر این شکوفه هاست...
که نسیم را می آرد...
دوباره اما...
عطر دلگیر نبونت می آید...
از هرکجای قصه که شروع کنم...
دوباره نبودنت برایم می ماند...
دوباره قصه را می خوانم...
به لحظه ی رفتنت می رسم...
دوباره رفتی ای و خوب می دانم...
که راه رفته باز نمی آید...
به سر هزاران اما و شاید...
شاید که باز بیاید...
اگر چه من می دانم...
که راه رفته باز نمی آید...
ولی دوباره من می خوانم...
که...
عطر دلگیر نبودنت می آید...
۴.۸k
۰۷ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.