اگر خداوند برای لحظه ای فراموش میکرد که من عروسکی کهنه ام

اگر خداوند برای لحظه ای فراموش میکرد که من عروسکی کهنه ام و تکه کوچکی از زندگی به من ارزانی میداشت ، احتمالا همه آنچه را که به فکرم میرسید نمیگفتم بلکه به همه ی چیزهایی که میگفتم فکر میکردم.
کمتر میخوابیدم و بیشتر رویا میدیدم چون میدانستم هر دقیقه ای که چشممان را بر هم میگذاریم شصت ثانیه ی نو را از دست میدهیم.
هنگامی که دیگران می ایستند راه میرفتم و هنگامی که دیگران میخوابیدند بیدار میماندم.
هنگامی که دیگران صحبت میکردند گوش میدادم و از خوردن یک بستنی شکلاتی چه لذتی که نمیبردم.
کینه ها و نفرت هایم را روی تکه ای یخ مینوشتم و زیر نور آفتاب دراز میکشیدم.

#deep_feeling
دیدگاه ها (۱)

در درد ها دوست را خبر نکردن خود یک عشق ورزیدن است.تقیه ی درد...

به دنبال نکات مثبت و نقاط قوت دیگران باشید تا آن ها را پیدا ...

قهر نکن عزیزم!همیشه که عشقپشت پنجره هامان سوت نمی زندگاهی هم...

مکالمه های کوتاهکفاف گلایه های بلند مرا نخواهد دادتا کی سلام...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط