پدری به فرزندش گفت

پدری به فرزندش گفت:
این هزارتا چسب زخم را بفروش تا برایت
کفش بخرم.
بچه باخود فکر کرد :
یعنی باید آرزو کنم هزار نفر زخمی بشن
تا من کفش بخرم؟! ولش کن همین کفشهای پاره خوبه ... خــــدایا ...
گـــاهــی دلهـای بـــزرگ را آنچـــنان درون
سینه هــــایی کــــوچــک میـگذاری کــــه
شرمسار میشویم از بـزرگی ای که بــرای
خــود ساخته ایــم ...
دیدگاه ها (۱)

‏یـمر اسمـک وأحس حرورتـک بـ الراسو ٲذب روحـی بنـهر یومـین ما...

‍ ✨ 💞 💞 💖 🌱 بازامشب یک صدای ناز می‌خواهد دلمربنای خسروی آواز...

بوسه ی نا چیده را میهمان لبها میکنی ؟با چه روئی عشق را از من...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط