درس اسرا به افسر عراقی

درس اسرا به افسر عراقی ؛

ما در اردوگاه های ۱۶ و ۱۸ بعقوبه بودیم و اسیران این اردوگاهها مفقودالاثر بودند. همیشه برای کارهای اردوگاه مثل ساخت ساز حمام ؛ سرویس بهداشتی و غیره می رفتیم . یک روز تابستان که هوا خیلی گرم بود و درجه هوا به حدود ۴۰ الی ۵۰ درجه می رسید ؛ ما برای کارهای اردوگاه رفتیم. بعد از حدود ۷ ساعت کار وقتی که کارهایمان تمام شد ؛ حدود ساعت ۳ الی ۴ بعد از ظهر بود ؛ وقتی خواستیم برگردیم به آسایشگاه ؛ یک افسر ارشد عراقی من و دوستم را صدا زد و گفت : « بیاید اینجا » . من زیاد به زبان عربی مسلط نبودم ولی دوستم عرب زبان و بچه خرمشهر بود . به من گفت : « افسر عراقی می گوید بیاید اینجا با شما کار دارم » . وقتی من و دوستم رفتیم ؛ چند خوشه انگور به ما داد و به ما گفت : « چند وقت است که میوه نخورده اید ؟ » . گفتم : « حدود ۲ سال است » . وقتی که خواستیم به آسایشگاه برگردیم ؛ من به دوستم گفتم : « بهش بگو پلاستیک داری ؟ » ؛ دوستم به افسرعراقی گفت و افسر عراقی پرسید : « پلاستیک برای چی می خواهی ؟ » ؛ گفتم : « برای انگورها می خواهم » . افسر عراقی با تعجب گفت : « مگه نمی خواهی بخوری ؟ » . گفتم : « می بریم داخل آسایشگاه با دوستان می خوریم » .دیدم افسر عراقی لبخندی زد و به عربی چیزی گفت ؛ ولی من نمی دانستم که او چه می گوید . دوستم به من گفت : « می گوید واقعاً نمی دانم شما چی هستید ؛ کی هستید ؛ گفتم آلان تا انگور را ببینید دعوایتان می شود ؛ بعد از چند سال میوه نخورده اید ؛ آلان این جوری می گوید » . بعد افسر عراقی به دوستانش گفته بود با اینها نمی شود جنگید ؛ باید از اینها درس گرفت.وقتی خواستیم برویم آسایشگاه داشت ما را نگاه می کرد ؛ فهمیدم که حسرت ما ایرانیها را می خورد . امیدوارم همیشه ایرانی باشیم وایرانی بمانیم.

راوی : فرهاد بحرانی
دیدگاه ها (۶)

محسن چاوشی و فرزندش ؛عکسی کمتر دیده شده از محسن چاوشی و فرزن...

ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﺭﻳﺰﻱ ﺩﻭﻟﺘﻲ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻏﺘﺸﺎﺵ ﺩﺭ ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﻲ ﺭﻭﺣﺎﻧﻲ ﻟﻮ ﺭﻓﺖ ؛ﯾﮑﯽ ...

وقتی موش توت فرنگی میخوره !

وقتی حلزون توخ فرنگی میخوره !

غرور اسلیترینی (فصل ۲) P5

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط