خداوکیلی کامنت بزارید بفهمیم چه گلی کاشتیم..

پارت پنجم فیک `شاید باید کنار بیام`

از فردا باید برم مدرسه ...
اگه اونایی ..
که منه کوچولو رو اذیت می‌کردن؟؟ دوباره بخوان اذیتم کنن!! چی؟؟
اگه دقیقاً همونایی باشن!!؟
که منو اذیت می‌کردن چی !!؟
کار سخت میشه!!
می‌خوام بخوابم !
(خوابیدن)
(فردا صبح)
(آروم آروم بیدار شدن )
ویو جه هوا :
از خواب بلند شدم ساعتو دیدم ...
هنوز یک ساعت وقت داشتم ..
بدو بدو لباس مدرسه رو پوشیدم...!!
داشتم می‌رفتم پایین که یهو... !!
شوگا جلوم سبز شد !؟
دستم رو گرفت و برد کنار میز ناهارخوری ... ⁦(⁠●⁠_⁠_⁠●⁠)⁩
منو نشوند روی صندلی...
شوگا : «چرا انقدر با عجله داشتی می‌رفتی پایین!؟!»
{| اینقدر هول شده بودم که لکنت گرفته بودم|}
جهت هوا :«
مد ...مد ..مدرسه م ...دی ....دیر...... می.... میشه!!»
شوگا :«
فکر کنم تو با راننده میری قشنگم!؟
پیاده که نمیری عزیزم! ..»
وات !!!
^^شوگا جان !!!؟
یک بار دیگه تکرار کن!!؟
قشنگم ؟!؟!
عزیزم ؟!!
یادش بخیر
یه زمانی شوگا رو به عنوان یک مرد می‌دیدم !!
الان بابام شده !!
به کدام گناه نکرده؟!!^^
&اگه بخوام کسی بهم شک نکنه !!
باید مثل قبل صداشون کنم !!
مثلاً بابا ؟!
یا مامانی ؟؟
ای خدا &
یواش گفتم :«
بله!! بابایی!؟»
هوف بالاخره گفتمش !!
توی چشم‌های شوگا خوشحالی برق می‌زد ؟!
فکر کنم خیلی خوشحال شده بود!؟
//از این به بعد
به کوک و نامی و هوبی و جیمین
میگم پسرا//
پسرا هر کدوم دونه دونه
از کنارم رد شدن و دستشون رو به سرم کشیدن !!
و چیزهایی مثله :[
صبح بخیر کوچولو !!
های گربه کوچولو!!
سلام کوچولو موچولو ؟!]⁦⊙⁠.⁠☉⁩
گفتن و رفتن نشستن ....
جیسو اومد ...
و لپ هر کدومشون رو ماچ کرد
نوبت من رسید !!! ...
هیچ وقت فکر نمی‌کردم ...
یه روزی جیسو بخواد لپمو ماچ کنه ؟!
به آرومی لپمو ماچ کرد و گفت :«
کوچولوی من صبح بخیر !! »
( بعد از خوردن صبحونه
با پدر و مادر به اصطلاح جدیدم !!!
و به همراه برادرهای !؟
باز هم به اصطلاح جدیدم؟!
تا دم در ماشینی که من رو می‌رسوند!؟
رفتم!! )
°° این چه حس سمیه⁦(⁠@⁠_⁠@⁠)⁩ °°
راننده:«
خانم امروز می‌خواید همون جای همیشگی پیادتون کنم ؟!»
(بزار حدس بزنم
حتماً من کوچولو برای اینکه
جلب توجه نکنه
از امکانات ماشینش استفاده نمی‌کرده!!)
گفتم :«
نه جلوی در مدرسم پیادم کنید...»
رسیدیم مدرسه !!
همون مدرسه‌ای که
خودم قبلاً می‌رفتم !!؟
متوجه شدم همه نگاه‌ها رو به منه !!
توجهی نکردم و به راه ادامه......
ته ،جین و جنی رو دیدم !!
اومدن سمتم و با هم به سمت کلاس‌هامون رفتیم ...
جین و من تو یه کلاس بودیم ...
ته و جنی توی کلاس بغلی...
معلم اومد سر کلاس
گفت :«
سلام بچه‌ها !!
خب امروز محاسبات انتگرال
و اثبات راه حلش رو
دوره و حل می‌کنیم !!»
هوا صاف بود
از داخل به پنجره نگاه کردم...
کم کم صدای معلم محو شد!..
و فقط منو صدای ذهنم باقی موندیم
پایان ..
دیدگاه ها (۴)

اصکی اجباری.......

این مدل مو به نامی خیلی میاد ..........!!

پخش کن لطفا اگه آرمی هستی !!

بله میتونم......

خاطرات من

پارت ۷ویو رزی:بلند شدم رفتم دستشویی کارای لازم رو کردم و فرم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط