^Love on a rainy night^
پارت ۱۰ _
+یااا حالا که کوفت کردید گمشید دیگه
منو میچا میخوایم بکپیم دیگه
=فردا برنامه چیه؟
٪اگه نخوان یه قبرستونی ببرنمون احتمالن آزادیم
*نه جایی نمیریم ؛ از خانوم هاویشام (یکی از معلما منظورشه😂)پرسیدم گفت میتونید با هماهنگی مدرسه برید هرجا خواستید
_ایوللللل
×خب من فردا با دخترا اوکی میکنم
=راستی اوکنیو تو نگفتی اتاقت کجاست
^راستش.... من هم اتاقی چانبینم
÷×+_=٪*چییییی؟
×بری اونجا که قطعا میریزن سرت
*راس میگه
_خب اونجا نره کجا بمونه؟
+میتونه بیاد پیش ما !
لیسانگ یه نگاه <خفه شو تا خفهت نکردم> به یهری کرد
÷میتونه پیش منو هیسان بمونه
(لیسونگ و سونیونگ [دوست لیسونگ که تو اکیپشون نیست]
یهری و سونی
جینی و لییانگ
هیسان و رینهو
هماتاقین)
=آره ، مشکلی نیست
^مرسی
یهری پاشد و همه رو به سمت در راهنمایی کرد
+خب خب خوشبخت شدم همهگی وقتشه برییید
_خب بچه ها فعلن ؛ بهت زنگ میزنم لیسونگ شی
+خدافظ ! میبینمتون
<تق> *صدای در*
_اووووففف چقد خوابم میادد
رو تختامون دراز کشیدیم
+ولی خیلی خوش گذشت
_اوهوم ، خیلی
+فردا چیکار کنیم؟
_بگیر بخواب بچه ، بهش فک میکنیم
_____________
Tomorrow morning
با یهری حاضر شدیم و رفتیم سالنسلف (واسه صبونه)
از دور رینهورو دیدم
_رین هو شیییی
دست تکون دادم واسش
رین هو ، اوکنیو و هیسان اومدن پیشمون ، چند دقیقه بعدم جینی و لییانگ با یه چهرهی خوابالو اومدن تو
٪سلام
_سلام
*لیسونگ کو؟
=نیومده
÷شرط میبندم خوابه هنوز
_خببب رینهو شییی اینسری من میخوام بهت جرعت بدم
÷هوم چی؟
خبب گشنگام حمایت یادتون نره♡
ملسییی:)
#رمان
#بی_تی_اس
#رمان_عاشقانه
#رمان_فانتزی
#مدرسه
#دبیرستان
#ویسگون
#فیک
+یااا حالا که کوفت کردید گمشید دیگه
منو میچا میخوایم بکپیم دیگه
=فردا برنامه چیه؟
٪اگه نخوان یه قبرستونی ببرنمون احتمالن آزادیم
*نه جایی نمیریم ؛ از خانوم هاویشام (یکی از معلما منظورشه😂)پرسیدم گفت میتونید با هماهنگی مدرسه برید هرجا خواستید
_ایوللللل
×خب من فردا با دخترا اوکی میکنم
=راستی اوکنیو تو نگفتی اتاقت کجاست
^راستش.... من هم اتاقی چانبینم
÷×+_=٪*چییییی؟
×بری اونجا که قطعا میریزن سرت
*راس میگه
_خب اونجا نره کجا بمونه؟
+میتونه بیاد پیش ما !
لیسانگ یه نگاه <خفه شو تا خفهت نکردم> به یهری کرد
÷میتونه پیش منو هیسان بمونه
(لیسونگ و سونیونگ [دوست لیسونگ که تو اکیپشون نیست]
یهری و سونی
جینی و لییانگ
هیسان و رینهو
هماتاقین)
=آره ، مشکلی نیست
^مرسی
یهری پاشد و همه رو به سمت در راهنمایی کرد
+خب خب خوشبخت شدم همهگی وقتشه برییید
_خب بچه ها فعلن ؛ بهت زنگ میزنم لیسونگ شی
+خدافظ ! میبینمتون
<تق> *صدای در*
_اووووففف چقد خوابم میادد
رو تختامون دراز کشیدیم
+ولی خیلی خوش گذشت
_اوهوم ، خیلی
+فردا چیکار کنیم؟
_بگیر بخواب بچه ، بهش فک میکنیم
_____________
Tomorrow morning
با یهری حاضر شدیم و رفتیم سالنسلف (واسه صبونه)
از دور رینهورو دیدم
_رین هو شیییی
دست تکون دادم واسش
رین هو ، اوکنیو و هیسان اومدن پیشمون ، چند دقیقه بعدم جینی و لییانگ با یه چهرهی خوابالو اومدن تو
٪سلام
_سلام
*لیسونگ کو؟
=نیومده
÷شرط میبندم خوابه هنوز
_خببب رینهو شییی اینسری من میخوام بهت جرعت بدم
÷هوم چی؟
خبب گشنگام حمایت یادتون نره♡
ملسییی:)
#رمان
#بی_تی_اس
#رمان_عاشقانه
#رمان_فانتزی
#مدرسه
#دبیرستان
#ویسگون
#فیک
۳.۲k
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.