صبح که شعرم بیدار میشود

صبح که شعرم بیدار می‌شود
می‌بینم بسترم سرشار از گُلِ عشقِ توست
و عشق تو آفتاب است آنگاه که
درونم طلوع می‌کنی و می‌بینمت
دیدگاه ها (۱)

بر آی ای آفتاب صبح امید که در دست شب هجران اسیرمحافظ

قدم به کلبه من رنجه گو نسازد یار ،مرا ز وعده او ذوقِ انتظار ...

کوچکتر که بودیم لای دفتر و کتاب هایمان اسم کسی که دوستش داشت...

عطر پرتقال میگیرد نفسماز تو که میگویمنارنجی میشود دنیایمتو ر...

طلوع کن خورشید کمزمین در وهم و خواب آلودگی ستخورشید در قاب چ...

صبح یعنی زندگی، یعنی عشقآنگاه که تو در سرزمینی دیگر خورشید چ...

با #تـღـو ↬ صبح،نه فقط طلوع خورشید است  طلوع لبخند استطلوع آ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط