شبی آزرده از خانه
شبی آزرده از خانه
نهادم پا به میخانه
پریشان حالو دیوانه
سپردم دل به پیمانه
به دستم جام شاهانه
کنارم شمع و پروانه
با آن ساقی که در بند همان خانه
دو چشمم را می بستم
قدح افتاد از دستم
در میخانه را بستم
که هیچ کس نبیند مستم
در آن تاریک میخانه
گرفتم تیغ در دستم
گمان کردم رها هستم
ز آدمها جدا هستم
غم پیمانه بشکستم
و از دست خدا رستم
در آن لحظه ندا آمد
که ای بنده ی مستم
رها کن جامو ساقی را
ک اینجا من "خدا" هستم
نهادم پا به میخانه
پریشان حالو دیوانه
سپردم دل به پیمانه
به دستم جام شاهانه
کنارم شمع و پروانه
با آن ساقی که در بند همان خانه
دو چشمم را می بستم
قدح افتاد از دستم
در میخانه را بستم
که هیچ کس نبیند مستم
در آن تاریک میخانه
گرفتم تیغ در دستم
گمان کردم رها هستم
ز آدمها جدا هستم
غم پیمانه بشکستم
و از دست خدا رستم
در آن لحظه ندا آمد
که ای بنده ی مستم
رها کن جامو ساقی را
ک اینجا من "خدا" هستم
۳.۹k
۰۹ اسفند ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.