شبی آزرده از خانه

شبی آزرده از خانه
نهادم پا به میخانه
پریشان حالو دیوانه

سپردم دل به پیمانه
به دستم جام شاهانه

کنارم شمع و پروانه
با آن ساقی که در بند همان خانه

دو چشمم را می بستم
قدح افتاد از دستم

در میخانه را بستم
که هیچ کس نبیند مستم

در آن تاریک میخانه
گرفتم تیغ در دستم

گمان کردم رها هستم
ز آدمها جدا هستم

غم پیمانه بشکستم
و از دست خدا رستم

در آن لحظه ندا آمد
که ای بنده ی مستم

رها کن جامو ساقی را
ک اینجا من "خدا" هستم
دیدگاه ها (۱)

غیرت طوفان نمودن در رگ هر باد نیستعربده در این خیابان کار هر...

عجیب است٬نمیدانم ما گرگ ها پیر شده ایم٬یا خاک قلمروی ما جاهل...

بعد رفتنت همه کوچه هارو گشتمامشب که هیـچ، تا آخر دنیا نمیبخش...

دیگه نیستم که واست لالایی بخونمدیگه نیستم که واست غیرتی بشمد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط