اعصابش بـہ هم ریختـہ بود و حوصلـہ نداشت.😖
اعصابش بـہ هم ریختـہ بود و حوصلـہ نداشت.😖
بـہ او نزدیڪتر ڪـہ شدم، دیدم دارد چیزے زمزمـہ میڪند: یعنے من اینقدر بدم؟ میخواستے حالم رو بگیرے و بفهمم هنوز آمادہ نشدم؟😡
بـہ او گفتم: چے میگے محسن؟ چته؟ چیزے شدہ برادر؟
گفت: همین نیم ساعت پیش یـہ خمپارہ اومد خورد ڪنارم، ولے از بدبختے من عمل نڪرد و همونجا تو گل موند! اینقدر از دستش عصبانے شدم و بدم اومد ازش بـہ خاطر عمل نڪردنش ڪـہ اگـہ خودڪشے حساب نمیشد، یـہ لگد میزدم زیرش تا بترڪه!😤
بُرشیازڪتابسَرمَشق
#معرفی_کتاب 𓂅
#شهید_محسن_حججی 𓂅
بـہ او نزدیڪتر ڪـہ شدم، دیدم دارد چیزے زمزمـہ میڪند: یعنے من اینقدر بدم؟ میخواستے حالم رو بگیرے و بفهمم هنوز آمادہ نشدم؟😡
بـہ او گفتم: چے میگے محسن؟ چته؟ چیزے شدہ برادر؟
گفت: همین نیم ساعت پیش یـہ خمپارہ اومد خورد ڪنارم، ولے از بدبختے من عمل نڪرد و همونجا تو گل موند! اینقدر از دستش عصبانے شدم و بدم اومد ازش بـہ خاطر عمل نڪردنش ڪـہ اگـہ خودڪشے حساب نمیشد، یـہ لگد میزدم زیرش تا بترڪه!😤
بُرشیازڪتابسَرمَشق
#معرفی_کتاب 𓂅
#شهید_محسن_حججی 𓂅
۲.۱k
۱۰ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.