به آیینه نگاه می کنم.
به آیینه نگاه میکنم.
سرم درد میکند و
رگههای قرمز چشمانم از آینه به چشم میخورند.
انگار خودنویس خاطرات در سرم شکسته است، جوهرش تمام مغزم را خط خطی کرده و باقیاش هم از چشمانم سرازیر شده است.
سرم درد میکند.
انگار دختر دیوانهای که دستانش به دیوارهی سرم قفل شده است، خودش را مدام به در و دیوار سرم میکوبد و از ته دل جیغ میزند.
سرم درد میکند.
انگار پسری عاشق، مدتهاست با شاخه گلی رز در کوچه خیابانهای سرم به دنبال معشوقهاش قدم میزند.
قدم میزند و هرچه میگذرد از هجوم تکرار راه رفتن درون یک چهاردیواری قدمهایش محکمتر میشود و در سرم بیهوده میدود و میدود و میدود.
سرم درد میکند.
میخواهم چندین مرتبه به دیوار فراموشی بکوبمش تا بلکه بشکند و
سرانجام جوهر خاطرات از جدارهی ترکهایش بیرون بریزد.
تا بلکه دختر دیوانه از این زندان خیال نجات پیدا کند.
تا بالاخره پسر عاشق، معشوقهاش را میان خرابههای تکرار پیدا کند
و "من" نیز از "من" رها شود.
سرم عجیب درد میکند.
#زهراسمامی
سرم درد میکند و
رگههای قرمز چشمانم از آینه به چشم میخورند.
انگار خودنویس خاطرات در سرم شکسته است، جوهرش تمام مغزم را خط خطی کرده و باقیاش هم از چشمانم سرازیر شده است.
سرم درد میکند.
انگار دختر دیوانهای که دستانش به دیوارهی سرم قفل شده است، خودش را مدام به در و دیوار سرم میکوبد و از ته دل جیغ میزند.
سرم درد میکند.
انگار پسری عاشق، مدتهاست با شاخه گلی رز در کوچه خیابانهای سرم به دنبال معشوقهاش قدم میزند.
قدم میزند و هرچه میگذرد از هجوم تکرار راه رفتن درون یک چهاردیواری قدمهایش محکمتر میشود و در سرم بیهوده میدود و میدود و میدود.
سرم درد میکند.
میخواهم چندین مرتبه به دیوار فراموشی بکوبمش تا بلکه بشکند و
سرانجام جوهر خاطرات از جدارهی ترکهایش بیرون بریزد.
تا بلکه دختر دیوانه از این زندان خیال نجات پیدا کند.
تا بالاخره پسر عاشق، معشوقهاش را میان خرابههای تکرار پیدا کند
و "من" نیز از "من" رها شود.
سرم عجیب درد میکند.
#زهراسمامی
۳.۷k
۰۴ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.