گفتم که عهد بستم وز عهد بد برستم



گفتم که عهد بستم وز عهد بد برستم
گفتا چگونه بندی چیزی که من شکستم

با وی چو شهد و شیرم هم دامنش بگیرم
اما چگونه گیرم چون من شکسته دستم

خود دامنش نگیرد الا شکسته دستی
اکنون بلند گردم کز جور کرد پستم

تا من بلند باشم پستم کند به داور
چون نیست کرد آنگه بازآورد به هستم

ای حلقه‌های زلفش پیچیده گرد حلقم
افغان ز چشم مستش کان مست کرد مستم

آمد خیال مستش مستانه حمله آورد
چندان بهانه کردم وز دست او نرستم

حلقه زدم به در بر آواز داد دلبر
گفتا که نیست این جا یعنی بدان که هستم

گفتم که بنده آمد گفت این دم تو دام است
من کی شکار دامم من کی اسیر شستم

#مولانای_جانم
دیدگاه ها (۲۰)

جای تو خالی ست در دریغِ نامکرّریکه به پایان رسیدن را فریاد م...

‌در شبان غم تنهایی خویشعابد چشم سخنگوی تواممن در این تاریکیم...

چگونه جایِ خالی ات را تاب آورمهمچو گلدانی بی گل در انزوایِ پ...

نامم بر برگه ی خاطرات رَدّی مرده خواهد گذاشت چندان که طرح گو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط