راز پنهان فاش میشود

راز پنهان فاش میشود
پارت۱
سالها پیش سه برادر بودن که همه چیز به غیر از اسمشون رو فراموش کردند و هر یک از آنها به سیاره ای فرستاده شدند
داستان از زبان برادر بزرگ
وقتی چشمامو باز کردم دیدم که داخل یه محفظه ی شیشه ای پر از آب بودم یه نفر اومد و با زدن یه دکمه محفظه آبش خالی شد و باز شد
اون یه نفر:سلام
من:سلام
اون یه نفر:اسم من جرالد رباتنیک میتونی منو پرفسور صدا بزنی و اسم تو
من:شدو
جرالد رباتنیک:شدو تو دیگه از این به بعد اینجا زندگی میکنی امیدوارم به اینجا عادت کنی فعلا همینجا بمون ولی بعدا یه نفرو میفرستم تا اینجا رو بهت نشون بده و بعد حرفم رفتم
والترز:تو قراره با قدرت این موجود برای گان سلاح بسازی فهمیدی
جرالد رباتنیک:بله فهمیدم
والترز:خوبه موفق باشی
شدو:چرا من از زندگی قبلیم چیزی یادم نمیاد حتی نمیدونم چجوری اومدم اینجا

راستی اینکه چرا همچیو به غیر از اسماشون فراموش کردن و... رو تو پارت بعدی می‌فهمید
دیدگاه ها (۱۴)

رمان

Rosaline

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط