سرنوشت من(1)
سرنوشت من(1)
راوی:
مادر ات چند سالی میشد که افسردگی گرفته بود
به خاطر این که دخترش از خونه فراری شده بود ات در 14 سالگی از خونه فرار کرده بود
چند سال قبل
ات:
دیگه کلافه شده بودم زدم به سیم آخر داد کشیدم
ماماننننننننن مگه ساعت چنده تازه 8 که من اومدم خونه
الکی غر نزن من 14 سالمه باید ساعت 10 میومدم خونه
اه همش غر و غر می کنی اهههههههههه
رفتم داخل اتاقم در رو محکم بستم لباسام و در آوردم و پرتشون کردم روی تخت زنگ زدم به کاترین تا یکم درد و دل کنیم
$الووووووووو ده بار بهت زنگ زدم چرا جواب نمیدی
• سلام خوبی دستم بند بود توهم میبینی یه بار جواب نمیدم زنگ نزن دیگه نمیگی آدم کار داره حالا چکار داری تو
$میگم بیا بریم بیرون کار واجب دارم
•باشه بزار آماده بشم
$ بای
•بای
دوباره لباس پوشیدم
در اتاق و باز کردم یواشکی داخل خونه رو نگاه کردم
مامانم داخل آشپزخونه بود رفتم بیرون
®دوباره کجا
$میرم بیرون شام بخورم
®10 نشده بیا خونه
بدون جواب به این حرفش از خونه زدم بیرون
تقدیم به روی ماهتون😊
راوی:
مادر ات چند سالی میشد که افسردگی گرفته بود
به خاطر این که دخترش از خونه فراری شده بود ات در 14 سالگی از خونه فرار کرده بود
چند سال قبل
ات:
دیگه کلافه شده بودم زدم به سیم آخر داد کشیدم
ماماننننننننن مگه ساعت چنده تازه 8 که من اومدم خونه
الکی غر نزن من 14 سالمه باید ساعت 10 میومدم خونه
اه همش غر و غر می کنی اهههههههههه
رفتم داخل اتاقم در رو محکم بستم لباسام و در آوردم و پرتشون کردم روی تخت زنگ زدم به کاترین تا یکم درد و دل کنیم
$الووووووووو ده بار بهت زنگ زدم چرا جواب نمیدی
• سلام خوبی دستم بند بود توهم میبینی یه بار جواب نمیدم زنگ نزن دیگه نمیگی آدم کار داره حالا چکار داری تو
$میگم بیا بریم بیرون کار واجب دارم
•باشه بزار آماده بشم
$ بای
•بای
دوباره لباس پوشیدم
در اتاق و باز کردم یواشکی داخل خونه رو نگاه کردم
مامانم داخل آشپزخونه بود رفتم بیرون
®دوباره کجا
$میرم بیرون شام بخورم
®10 نشده بیا خونه
بدون جواب به این حرفش از خونه زدم بیرون
تقدیم به روی ماهتون😊
۲.۳k
۰۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.