ابری نیست

ابری نیست
بادی نیست
مینشینم لب حوض:
گردش ماهی ها؛روشنی؛من؛گل؛آب
پاکی خوشه زیست .
مادرم ریحان میچیند.
نان و ریحان و پنیر ؛آسمانی بی ابر ؛اطلسی هایی تر
رستگاری نزدیک لای گل های حیاط.
نور در کاسه مس چه نوازش ها میریزد
نردبان از سر دیوار بلند صبح را به روی زمین می آرد
پشت لبخندی پنهان هر چیز
روزنی دارد دیوار زمان که از آن چهره من پیداست
چیزهایی هست که نمیدانم
میدانم سبزه ای را بکنم خواهم مرد
میروم بالا تا اوج من پر از بال و پرم
راه میبینم در ظلمت من پراز فانوسم
من پراز نورم و شن
و پرازدار و درخت
پرم از راه از پل از رود از موج
پرم از سایه برگی در آب
چه درونم تنهاست
دیدگاه ها (۱۵)

ترجمه ي يه متن زیبای فرانسوي من و همسر بسیار عزیزم به مدت 4...

بانو حواست باشد ...مرد تو سنگ بنای وجودش را با غرور گذاشته ا...

خداوندا تو میدانی...منم ، دلتنگ دلتنگممنم ، یک شعر بیرنگممنم...

وقتي ميشود دقايق عمرت را با آدمهاي خوب بگذراني،چرا بايد لحظه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط