حواسم به هیچ چیز نیست
حواسم به هیچ چیز نیست
به دیوانه ای می مانم
که برای خود
شعرِ صبوری
می نویسد
من
مبتلا به آمدنِ کسی بودم
که دردهای کهنه را دور بریزد
در بغضِ چشمهایم
کمی بماند
و
از شعرهایم
خاطره بچیند
و
مهربان
چون سحر
پنجره ای رو به آفتاب
باز کند.
.
به دیوانه ای می مانم
که برای خود
شعرِ صبوری
می نویسد
من
مبتلا به آمدنِ کسی بودم
که دردهای کهنه را دور بریزد
در بغضِ چشمهایم
کمی بماند
و
از شعرهایم
خاطره بچیند
و
مهربان
چون سحر
پنجره ای رو به آفتاب
باز کند.
.
۲.۳k
۰۶ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.