حواسم به هیچ چیز نیست

حواسم به هیچ چیز نیست
به دیوانه ای می مانم
که برای خود
شعرِ صبوری
می نویسد
من
مبتلا به آمدنِ کسی بودم
که دردهای کهنه را دور بریزد
در بغضِ چشمهایم
کمی بماند
و
از شعرهایم
خاطره بچیند
و
مهربان
چون سحر
پنجره ای رو به آفتاب
باز کند.






.
دیدگاه ها (۲)

مندر آرزوے خواندن شعر چشمانتپرسه زدن لابلاے دستانتپرواز در آ...

چه نسبتی باهاش داری؟-منتظرم معجزه ای رخ بدع بهش برسم...

حسادت مندر واقع یعنی اینکه بهت اهمیت میدم ..

دیر فهمیدی بهار عاشقی ها ی مرا ....میوه های نوبرانه پای اغیا...

Dark Blood p۷

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط