ساقیا پر کن به یاد چشم او جامی دگر

ساقیا پُر کن به یاد چشم او جامی دگر
تا بسوی عالم مستی زنم گامی دگر

چشم مستت را بنازم ، تازه از راه آمدم
بعد ازین جامی که دادی ، باز هم جامی دگر

تا مگر مستانه بر گیرم قلم ، وز راه دور
باز بفرستم بسوی دوست پیغامی دگر

رو که زین پس از کبوتر عاشقی آموختم
گر نشد بام تو ، جویم دانه از بامی دگر

ای " امید " از مستی و از عشق برخوردار شو
خوشتر از ایام مستی نیست ایامی دگر

خنده ی خورشید را هر صبح دانی چیست رمز ؟
گوید از عمرت گذشت ای بی خبر شامی دگر



#مهدی_اخوان_ثالث

دیدگاه ها (۲)

‌در یک زندگی‌ آرام و بسیار ساده گاهی چه آشوب‌ های پر غوغایی ...

و با اين همهما به اين جهان نيامده‌ايمكه به آسانی بميريم؛آن ه...

‌جان بی جمال جانان میل جهان نداردهر کس که این ندارد حقا که آ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط