روشنایی میدهی احساس خاموش مرا
روشنایی میدهی احساس خاموش مرا
مینوازی با صدایت لاله ی گوش مرا
کاش میشد با نفسهایت شبی تا صبحگاه
گرم میکردی فضای سرد آغوش مرا
تا سحر لب بر لب هم پیچ در پیچ وصال
شهد میبخشید لعلت کام می نوش مرا
در بیاور جامه ازپا جامه ازتن، من زمن
تاببینی مستی و شور غزلجوش مرا
خواهشم را پوششی از شرم داده روزگار
همتی امشب بکن بردار درپوش مرا
خواب پندارم پریشان شد ولی جام لبت
هوشیاری میدهد ذهن فراموش مرا
خواستم تاعشق را امضا کنم اما نشد
خط خطی کردی هوا وحال مخدوش مرا
نوش داروی جنون من تویی اما هنوز
میپراند از سرم زیبایی ات هوش مرا...
مینوازی با صدایت لاله ی گوش مرا
کاش میشد با نفسهایت شبی تا صبحگاه
گرم میکردی فضای سرد آغوش مرا
تا سحر لب بر لب هم پیچ در پیچ وصال
شهد میبخشید لعلت کام می نوش مرا
در بیاور جامه ازپا جامه ازتن، من زمن
تاببینی مستی و شور غزلجوش مرا
خواهشم را پوششی از شرم داده روزگار
همتی امشب بکن بردار درپوش مرا
خواب پندارم پریشان شد ولی جام لبت
هوشیاری میدهد ذهن فراموش مرا
خواستم تاعشق را امضا کنم اما نشد
خط خطی کردی هوا وحال مخدوش مرا
نوش داروی جنون من تویی اما هنوز
میپراند از سرم زیبایی ات هوش مرا...
۹۶۳
۰۶ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.