سه شاتی از کوک
سه شاتی از کوک
وقتی پسرعموت عاشقت میشه
۲/۳
از نگاه کردن بهش دست کشیدی و رفتی پایین تا به مهمونا خوش آمد بگی
یک ساعتی گزشته بود و تقریبا همه اومده بودن
نگاه خیره ی پسرای مجلس و روی خودت حس میکردی و احساس مزخرفی بهت دست میداد. همینطور که کم کم گیلاس توی دستت و میخوردی مجلس و از چشم میگذروندی که نگاهت میخ دوتا تیله مشکی شد درسته جونگ کوک اما اون دختر کیه؟ خیلی برات آشنا بود اندامش و حتی موهاش و صد البته لباسش شبیه مدل لباسای هانا بود
دختر عمه ی کوچیکت که خیلی باهم خوب بودین از جات بلند شدی و به سمتشون حرکت کردی که نگاه هانا به تو افتاد
هردو با شوق هم رو بغل کردین و نشستید پیش جونگ کوک که با صدای هانا بهش خیره شدی
هانا: خیلی بهم میاین ها
ا.ت: هن؟
هانا: میگم خیلی میاین بهم تو و جونگ کوک
ا.ت: یااا اون که از من خوشش نمیاد.
هانا: خیلی خلی آخه نگا چطوری بهت نگا میکنه ؟
جوابش و ندادی و توی فکر رفتی
قرار بود خانواده تو عموت بعد مهمونی برن سفر و تو و جونگ کوک باهم تنها توی خونه باشید
یکم ته دلت استرس داشتی اما خودت و به بیخیالی زدی
مهمونی داشت تموم میشد
آخرین مهمون ام بدرقه کردی و اومدی داخل که دیدی خانواده ها دارن چمدون هاشون و میارن بیرون
با لبخند ازشون خداحافظی کردین و داخل شدین
در و که بستی برگشتی تا بری که کوبیده شدی به در
با چشمای گرد داشتی به جونگ کوک نگاه میکردی که چشماش قرمز شده بود و نگاهت میکرد
دوتا دستاش و کنار سرت گزاشت و تو مثل جوجه بین حصاری که ساخته بود حبس شده بودی
بالاخره دهن باز کرد و گفت: حالا تو پیش منی بالاخره مال من میشی
چشمات گرد شده بود و متعجب بودی این چی داشت میگفت؟
همینطور نگاهش میکردی که لباش فرود اومد روی لبات
کاملا ماهرانه میبوسید
با گازی که از لبت گرفت دستات و انداختی دور گردنش و همراهیش کردی
هر دو با بیقراری هم رو میبوسیدید
از هم فاصله گرفتید و بهم خیره شدین
جونگ کوک: دوست دارم . نمیدونم چطور اما میدونم عشق در نگاه اوله
لبخندی زدی که چال گونه ات مشخص شد رفتی جلوتر و یقه لباسش و توی مشتت گرفتی
ا.ت: منم دوست دارم
و لباش و بوسیدی خواستی کنار بری اما بلندت کرد و به سمت اتاق خواب رفت
همینطور روی گردنت مارک میزاشت
مطمئن بودی کاملا سیاه میشه و ردش تا دوهفته باهات میمونه
وقتی پسرعموت عاشقت میشه
۲/۳
از نگاه کردن بهش دست کشیدی و رفتی پایین تا به مهمونا خوش آمد بگی
یک ساعتی گزشته بود و تقریبا همه اومده بودن
نگاه خیره ی پسرای مجلس و روی خودت حس میکردی و احساس مزخرفی بهت دست میداد. همینطور که کم کم گیلاس توی دستت و میخوردی مجلس و از چشم میگذروندی که نگاهت میخ دوتا تیله مشکی شد درسته جونگ کوک اما اون دختر کیه؟ خیلی برات آشنا بود اندامش و حتی موهاش و صد البته لباسش شبیه مدل لباسای هانا بود
دختر عمه ی کوچیکت که خیلی باهم خوب بودین از جات بلند شدی و به سمتشون حرکت کردی که نگاه هانا به تو افتاد
هردو با شوق هم رو بغل کردین و نشستید پیش جونگ کوک که با صدای هانا بهش خیره شدی
هانا: خیلی بهم میاین ها
ا.ت: هن؟
هانا: میگم خیلی میاین بهم تو و جونگ کوک
ا.ت: یااا اون که از من خوشش نمیاد.
هانا: خیلی خلی آخه نگا چطوری بهت نگا میکنه ؟
جوابش و ندادی و توی فکر رفتی
قرار بود خانواده تو عموت بعد مهمونی برن سفر و تو و جونگ کوک باهم تنها توی خونه باشید
یکم ته دلت استرس داشتی اما خودت و به بیخیالی زدی
مهمونی داشت تموم میشد
آخرین مهمون ام بدرقه کردی و اومدی داخل که دیدی خانواده ها دارن چمدون هاشون و میارن بیرون
با لبخند ازشون خداحافظی کردین و داخل شدین
در و که بستی برگشتی تا بری که کوبیده شدی به در
با چشمای گرد داشتی به جونگ کوک نگاه میکردی که چشماش قرمز شده بود و نگاهت میکرد
دوتا دستاش و کنار سرت گزاشت و تو مثل جوجه بین حصاری که ساخته بود حبس شده بودی
بالاخره دهن باز کرد و گفت: حالا تو پیش منی بالاخره مال من میشی
چشمات گرد شده بود و متعجب بودی این چی داشت میگفت؟
همینطور نگاهش میکردی که لباش فرود اومد روی لبات
کاملا ماهرانه میبوسید
با گازی که از لبت گرفت دستات و انداختی دور گردنش و همراهیش کردی
هر دو با بیقراری هم رو میبوسیدید
از هم فاصله گرفتید و بهم خیره شدین
جونگ کوک: دوست دارم . نمیدونم چطور اما میدونم عشق در نگاه اوله
لبخندی زدی که چال گونه ات مشخص شد رفتی جلوتر و یقه لباسش و توی مشتت گرفتی
ا.ت: منم دوست دارم
و لباش و بوسیدی خواستی کنار بری اما بلندت کرد و به سمت اتاق خواب رفت
همینطور روی گردنت مارک میزاشت
مطمئن بودی کاملا سیاه میشه و ردش تا دوهفته باهات میمونه
۱۴.۲k
۲۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.