چگونه دختر تحصیلکرده به مرد اعدامی بله گفت
چگونه دختر تحصیلکرده به مرد اعدامی بله گفت
عشق در یک نگاه زیاد شنیده ایم. داستانهایی که تبدیل به کتاب نظم و نثر شده و در تاریخ جاودانه شده اند و فیمها و سریال هایی که از این داستانها ساخته شده است.
داستان خسرو که با شنیدن تعریف های وزیرش از شیرین دل به شیرین باخت و شیرین که با دیدن نقاشی خسرو که از درخت آویزان شده بود عاشق شد و فرهاد را رها کرد.
داستان لیلی و مجنون و ویس و رامین هم نمونه های داخلی عشق در یک نگاه هستند و کم نیست نمونه های خارجی آن. اما این روزها در تهران همین عشق در یک نگاه زوجی را به هم رساند که در عین رسیدن به هم باید جدا از هم زندگی کنند.
دختری تحصیل کرده صبح یکی از روزها چادر به سر کرده تا در زندان رجایی شهر به ملاقات برادر دربند خود برود. همه چیز برای دختر عادی می گذرد. هم ثانیه ها و هم صحبت های برادر تا اینکه در اتاق ملاقاتی ها باز می شود و پسر 27 ساله ای وارد می شود.

از این لحظه زندگی دختر دگرگون شد و هیچ چیز نمیدید جز همان پسر. دختر تمام فکر و ذکرش شده بود پسری که تنها دقایقی دیده بود و در همین مدت کوتاه دل به او باخته بود.
پسر داستان ما هم که به جرم قتل در زندان بود و تنها امیدش گرفتن رضایت اولیای دم در یک نگاه دل به دختر می دهد و اینگونه می شود که داستان پیچیده عشق در اتاق ملاقات زندان کلید می خورد.
آنها فرصت زیادی برای در کنار هم بودن و گل گفتن و گل شنیدن نداشتند و راه ارتباطیشان شاید بر عکس خیلی از دختر و پسرهای امروزی که از تلگرام و لاین و واتس آپ و ... استفاده می کنند ، تلفن عمومی زندان بود که هرچند دقیقه یک بار ارتباط با صدای ضبط شده «این تماس از زندان برقرار شده» قطع می شد.

فقط هفت ماه طول کشید و تنها در این مدت یک بار دیگر این زوج همدیگر را دیدند تا امروز که در حیاط زندان پای سفره عقد نشستند.
زوج عاشق ما برای سومین بار که همدیگر را دیدند، بعد از خطبه عقد توانستند دستان یکدیگر را لمس کنند و برای اولین با کنار یکدیگر بنشینند.
اما چه کوتاه بود این دقایق برای این زوج عاشق چرا که ساعت برای آنها تبدیل به دقیقه و دقیقه تبدیل به ثانیه شد و در یک پلک بهم زدن همه چیز تمام شد. پسر کت و شلوار دامادی را از تن درآورد و لباس زندان به تن کرد تا ادامه زندگی مشترک را پشت میله های زندان بگذراند.
دختر اما اشک می ریخت اشکی که تلاقی همزمان شادی و غم بود. شادی رسیدن به معشوق و غم دوری او. چه لذت بخش بود دقایقی که این زوج در کنار هم سپری کردند و چه غمناک لحظه جدایی آنها.
*لزوم حمایت خیرین
داستان عشق در یک نگاه این بار سرانجام خوبی داشت و زوج عاشق بعد از 2 بار ملاقات در 7 ماه به یکدیگر رسیدند اما به سرعت از هم جدا شدند و هرگز زندگی مشترکشان زیر یک سقف شکل نمی گیرد مادامی که پسر رضایت اولیا دم را نگرفته و پشت میله های زندان باشد.
در این فقره لازم است که خیرین پا پیش گذاشته و در جلب رضایت اولیای دم تلاش کنند. شخصیت های مردمی نزد خانواده مقتول رفته تا رضایت بگیرند و زوج عاشق عشق خود را جایی دیگر از زندان رجایی شهر تجربه کنند.
عشق در یک نگاه زیاد شنیده ایم. داستانهایی که تبدیل به کتاب نظم و نثر شده و در تاریخ جاودانه شده اند و فیمها و سریال هایی که از این داستانها ساخته شده است.
داستان خسرو که با شنیدن تعریف های وزیرش از شیرین دل به شیرین باخت و شیرین که با دیدن نقاشی خسرو که از درخت آویزان شده بود عاشق شد و فرهاد را رها کرد.
داستان لیلی و مجنون و ویس و رامین هم نمونه های داخلی عشق در یک نگاه هستند و کم نیست نمونه های خارجی آن. اما این روزها در تهران همین عشق در یک نگاه زوجی را به هم رساند که در عین رسیدن به هم باید جدا از هم زندگی کنند.
دختری تحصیل کرده صبح یکی از روزها چادر به سر کرده تا در زندان رجایی شهر به ملاقات برادر دربند خود برود. همه چیز برای دختر عادی می گذرد. هم ثانیه ها و هم صحبت های برادر تا اینکه در اتاق ملاقاتی ها باز می شود و پسر 27 ساله ای وارد می شود.

از این لحظه زندگی دختر دگرگون شد و هیچ چیز نمیدید جز همان پسر. دختر تمام فکر و ذکرش شده بود پسری که تنها دقایقی دیده بود و در همین مدت کوتاه دل به او باخته بود.
پسر داستان ما هم که به جرم قتل در زندان بود و تنها امیدش گرفتن رضایت اولیای دم در یک نگاه دل به دختر می دهد و اینگونه می شود که داستان پیچیده عشق در اتاق ملاقات زندان کلید می خورد.
آنها فرصت زیادی برای در کنار هم بودن و گل گفتن و گل شنیدن نداشتند و راه ارتباطیشان شاید بر عکس خیلی از دختر و پسرهای امروزی که از تلگرام و لاین و واتس آپ و ... استفاده می کنند ، تلفن عمومی زندان بود که هرچند دقیقه یک بار ارتباط با صدای ضبط شده «این تماس از زندان برقرار شده» قطع می شد.

فقط هفت ماه طول کشید و تنها در این مدت یک بار دیگر این زوج همدیگر را دیدند تا امروز که در حیاط زندان پای سفره عقد نشستند.
زوج عاشق ما برای سومین بار که همدیگر را دیدند، بعد از خطبه عقد توانستند دستان یکدیگر را لمس کنند و برای اولین با کنار یکدیگر بنشینند.
اما چه کوتاه بود این دقایق برای این زوج عاشق چرا که ساعت برای آنها تبدیل به دقیقه و دقیقه تبدیل به ثانیه شد و در یک پلک بهم زدن همه چیز تمام شد. پسر کت و شلوار دامادی را از تن درآورد و لباس زندان به تن کرد تا ادامه زندگی مشترک را پشت میله های زندان بگذراند.
دختر اما اشک می ریخت اشکی که تلاقی همزمان شادی و غم بود. شادی رسیدن به معشوق و غم دوری او. چه لذت بخش بود دقایقی که این زوج در کنار هم سپری کردند و چه غمناک لحظه جدایی آنها.
*لزوم حمایت خیرین
داستان عشق در یک نگاه این بار سرانجام خوبی داشت و زوج عاشق بعد از 2 بار ملاقات در 7 ماه به یکدیگر رسیدند اما به سرعت از هم جدا شدند و هرگز زندگی مشترکشان زیر یک سقف شکل نمی گیرد مادامی که پسر رضایت اولیا دم را نگرفته و پشت میله های زندان باشد.
در این فقره لازم است که خیرین پا پیش گذاشته و در جلب رضایت اولیای دم تلاش کنند. شخصیت های مردمی نزد خانواده مقتول رفته تا رضایت بگیرند و زوج عاشق عشق خود را جایی دیگر از زندان رجایی شهر تجربه کنند.
- ۴.۴k
- ۰۲ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط