نمیدانم چه میخواهم بگویم

نمیدانم چه میخواهم بگویم
زبانم در دهان باز بسته است
در تنگ قفس باز است وافسوس
که بال مرغ آوازم شکسته است

نمیدانم چه میخواهم بگویم
غمی در استخوانم می گدازد
خیال ناشناسی آشنا رنگ
گهی می سوزدم گه می نوازد

پریشان سایه ای آشفته آهنگ
ز مغزم می تراود گیج وگمراه
چو روح خوابگردی مات و مدهوش
که بی سامان به ره افتد شبانگاه

درون سینه ام دردیست خونبار
که همچون گریه میگیرد گلویم
غمی آشفته دردی گریه آلود
نمیدانم چه می خواهم بگویم
_هوشنگ ابتهاج

#هوشنگ_ابتهاج . #افسردگی . #تکست . #ادبیات . #عاشقانه . #شعر #شعر_نو
دیدگاه ها (۰)

‌بوی بهار می‌آید…تمام پنجره‌ها را باز می‌کنم به من بگوتو را ...

آن عهد یاد باد که از بام و در مراهر دم پیام یار و خط دلبر آم...

بهر درد دل ما از تو دوایی نرسیدسعی بسیار نمودیم، به جایی نرس...

من همین قدر که با حال و هوایت گهگاهبرگی ازباغچه ی شعر بچینم،...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط