رمان سیب ممنوعه!❤😳
سیب ممنوعه🍎☠
#part_1
ییلدیز:من ییلدیزم
24سالمه و تو استانبول زندگی میکنم
²تا دوست خیلی صمیمی ام دارم دشاهیکا و اندر
یه شرکتم به اسم شرکت ارگون دارم
کریم:من کریمم 28سالمه تو استانبول زندگی میکنم
و یه شرکت بزرگ دارم
2تا ام داداش به اسم کایا و عمر دارم
#ییلدیز
همه چی برمیگرده به1سال پیش
نمیخواستم دوباره طعم بده خیانتو بچشم
تصمیم گرفتم عاشقش نشم
اما دست من نبود یهو به خودم اومدم
دیدم اونقدی عاشقش شدم که بخاطرش
همه کار کنم
اما اون هالیت عوضی براش پاپوش
دوخت و باعث شد من دیگه هیچوقت نبینمش بارها خواستم برم ببینمش
اما عکسامون که مانع طلاقم از اون کثافت میشد نمیزاش برم
بلاخره ازش جدا شدم
خواستم برم پیشش ولی یهو...
1سال بعد
ییلدیز:چاتایی
چاتای:بله عشقم
ییلدیز:برای فردا اقا دوعان اینارو دعوت کردم
چاتای:باشه عزیزم منم امروز با دوعان
جلسه دارم قراره پسرش و زنش از امریکا بیاد
ییلدیز:عا که اینطور
خب پس اونارم دعوت کن
چاتای:باشه عزیزم من دیگه برم شرکت
جلسه دارم فعلا خدافظ
ییلدیز:بای بای
#ادا_اجه #سیب_ممنوعه #اندر #رمان #سریال_ترکی #اندر #هالیت #میوه_ممنوعه #هالیت #شاهیکا
#part_1
ییلدیز:من ییلدیزم
24سالمه و تو استانبول زندگی میکنم
²تا دوست خیلی صمیمی ام دارم دشاهیکا و اندر
یه شرکتم به اسم شرکت ارگون دارم
کریم:من کریمم 28سالمه تو استانبول زندگی میکنم
و یه شرکت بزرگ دارم
2تا ام داداش به اسم کایا و عمر دارم
#ییلدیز
همه چی برمیگرده به1سال پیش
نمیخواستم دوباره طعم بده خیانتو بچشم
تصمیم گرفتم عاشقش نشم
اما دست من نبود یهو به خودم اومدم
دیدم اونقدی عاشقش شدم که بخاطرش
همه کار کنم
اما اون هالیت عوضی براش پاپوش
دوخت و باعث شد من دیگه هیچوقت نبینمش بارها خواستم برم ببینمش
اما عکسامون که مانع طلاقم از اون کثافت میشد نمیزاش برم
بلاخره ازش جدا شدم
خواستم برم پیشش ولی یهو...
1سال بعد
ییلدیز:چاتایی
چاتای:بله عشقم
ییلدیز:برای فردا اقا دوعان اینارو دعوت کردم
چاتای:باشه عزیزم منم امروز با دوعان
جلسه دارم قراره پسرش و زنش از امریکا بیاد
ییلدیز:عا که اینطور
خب پس اونارم دعوت کن
چاتای:باشه عزیزم من دیگه برم شرکت
جلسه دارم فعلا خدافظ
ییلدیز:بای بای
#ادا_اجه #سیب_ممنوعه #اندر #رمان #سریال_ترکی #اندر #هالیت #میوه_ممنوعه #هالیت #شاهیکا
۱.۶k
۱۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.