جوان مست و پیرمرد پرهیزکار

جوان مست و پیرمرد پرهیزکار!

پیرمرد دیندار و پرهیزگاری در راهی گذشت.
پس از چندی به جوانی رسید که مست و بیخود از خود در کناره ی راه افتاده بود.

پیرمرد ، نگاهی زیرکانه و اندر سفیهی به جوان انداخت و به جایگاه خویش و ایمانش بالید و از کنار جوان با خودخواهی بسیار ، گذشت !

جوان سربلند کرد و بدو گفت : " ای پیرمرد ..! اگر قدم در راه درست نهاده ای،
خودخواهی مکن و از آنچه سرنوشت برای تو فراهم کرده سپاس گذار باش، چون این خواسته یزدان بوده و مهربانی او ، پس تنها برای سپاس از آن دست به آسمان ببر و خودخواهی مکن که خودخواهی ، تو را به زمین خواهد زد."

✍ فقیهی بر افتاده مستی گذشت
به مستوری خویش مغرور گشت

✍ ز نخوت بر او التفاتی نکرد
جوان سربراورد کای پیرمرد

✍ تکبر مکن چون به نعمت دری
کنه محرومی آید ز مستکبری

✍ یکی را که در بند بینی مخند
مبادا که ناگه در افتی به بند

✍ نه آخر در امکان تقدیر هست
که فردا چو من باشی افتاده مست

✍ تو را آسمان خط به مسجد نبشت
مزن طعنه بر دیگری در کنشت

✍ ببند ای مسلمان بشکرانه دست
که زنار مغ بر میانت نبست

✍ نه خود میرود هر که جویان اوست
بعنفش کشان میبرد لطف دوست

داستانی از بوستان سعدی
#داستان
#حکایت
#بوستان_سعدی
#داستان_جوان_مست_و_پیرمرد
دیدگاه ها (۱)

🌹 ۷ آبان همه با هم خواهیم آمد ✋ ✌ #ایران#وطن#ایرانی#ایرانیا...

#زندگینامه آدولف هیتلر ، رهبر آلمان ناسیونال سوسیالیستی ( قس...

شاید نام #چنگیز_خان با وحشت همراه باشد اما او فروش زنان ، دز...

تاریک اندیشان میخواهند زنان را در سیاهی نگه دارند...آنها از ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط