بلند شدن از کوه
بلند شدن از کوه*
خیره شدن به بچه جدیدم*
"تو فک کردی من فیک کلابو فراموش کردم؟"
نه کصکم!
بیایین راجب
پدر ملت ها
پدر ارواح
فیلیپین چشم بخت حرف بزنیم .
من عاشق این کارکترم
این اوسی
همه چیزه
بخوام صادق باشم من همیشه تو هر داسنانی باید یه پیرمرد مو طلایی رو که استادم هست و بچه هاشم مردن
جا بدم
و این فیلیپ . فرق داره با ادگاردو حجتای دیگه🤡
فیلیپ قبلا یک خدا بود، خدایی که محافظ روح کودکان و انسان ها بود، و جانشین بعدی خدای انسانیت
و این بشر میتونست میلیون ها معشوقه داشته باشه اما خودشو باکره نگه داشت تا اینکه
یه ادمو دید، یه زن سومری(تو زمانی که عراق سومر بود منظورمه) رو پیدا کرد و عاشق اون شد، و میشه گفت به زنه عمر جاودان داد
و بعد چندین قرن چهار کودک بدنیا اورد
و از اون چهارتا بچه ققط یکی زنده موند
کوموری .
و سر یک جنگ بزرگ با فرشته مغروق هم کودکان فیلیپ عزیز هم زنش بمردن
و کوموری هم دوباره متولد شدو زنده شد
و فیلیپ انتخاب کرد که انسان بشه و فقط یه سری قدرت های کوچیک داشته باشه
و با کودکش در یه بعد نزدیک به بعدی که اپریل ساخته[همین جهان معلق] بود
و پادشاه اون جهان
هیلتر دو-
چیز اره
و فیلیپ با یک گروه یک پیمان بست. به نام پیمان ابراهیم و شورش کردنو پادشاه جهانشونو کشتن و با ادماش فرار کردن به جهانی که آپریل ساخت
و به اپریل گفتن که ما خودمونو به کسی نشون نمیدیم ولی اینجا چون بگایه وضعیتمون مستقریم
پس چیو میسازن؟
زیربندان
شهری بین جهنم و بهشت
که مردم زیربندان به چیزی که بین جهنمو بهشته میگن آرکین
اگه دورگه باشی
یعنی هیبرید ارکینی
و حالا بگذریم
فیلیپ گروهی از کودکان رو ساخت که یا مرده بودن، یا ترک شده بودن، یا روح شده بودن
جوان نوجوون و بچه
گروهی که برای خودشون پول درمیاوردن و اون برای خودش یه خوانواده ساخت
فیلیپ بالای ۳۹ بچه بزرگ کرد که ۵ تاشون مرده بودند
و موقع مرگ این پنج تا
و یه تیکه از چشمشونو میکند و به اعنوان گردنبندش میذاشت و هرموقع یکی میمرد یک ماه براش اعذاداری بود
و فیلیپ میتونه بین اعبعاد سفر کنه کنار بچه هاش
و قراره اوایل داستان یه کارکتر خاکستری روشن باشه
اما بعدش، قراره یکی از کارکترای خوب شه
و کوموری توام باید فاکینگ اوسی بسازی وگرنه اعصا میکنم تو چشمات .
بوس*
خیره شدن به بچه جدیدم*
"تو فک کردی من فیک کلابو فراموش کردم؟"
نه کصکم!
بیایین راجب
پدر ملت ها
پدر ارواح
فیلیپین چشم بخت حرف بزنیم .
من عاشق این کارکترم
این اوسی
همه چیزه
بخوام صادق باشم من همیشه تو هر داسنانی باید یه پیرمرد مو طلایی رو که استادم هست و بچه هاشم مردن
جا بدم
و این فیلیپ . فرق داره با ادگاردو حجتای دیگه🤡
فیلیپ قبلا یک خدا بود، خدایی که محافظ روح کودکان و انسان ها بود، و جانشین بعدی خدای انسانیت
و این بشر میتونست میلیون ها معشوقه داشته باشه اما خودشو باکره نگه داشت تا اینکه
یه ادمو دید، یه زن سومری(تو زمانی که عراق سومر بود منظورمه) رو پیدا کرد و عاشق اون شد، و میشه گفت به زنه عمر جاودان داد
و بعد چندین قرن چهار کودک بدنیا اورد
و از اون چهارتا بچه ققط یکی زنده موند
کوموری .
و سر یک جنگ بزرگ با فرشته مغروق هم کودکان فیلیپ عزیز هم زنش بمردن
و کوموری هم دوباره متولد شدو زنده شد
و فیلیپ انتخاب کرد که انسان بشه و فقط یه سری قدرت های کوچیک داشته باشه
و با کودکش در یه بعد نزدیک به بعدی که اپریل ساخته[همین جهان معلق] بود
و پادشاه اون جهان
هیلتر دو-
چیز اره
و فیلیپ با یک گروه یک پیمان بست. به نام پیمان ابراهیم و شورش کردنو پادشاه جهانشونو کشتن و با ادماش فرار کردن به جهانی که آپریل ساخت
و به اپریل گفتن که ما خودمونو به کسی نشون نمیدیم ولی اینجا چون بگایه وضعیتمون مستقریم
پس چیو میسازن؟
زیربندان
شهری بین جهنم و بهشت
که مردم زیربندان به چیزی که بین جهنمو بهشته میگن آرکین
اگه دورگه باشی
یعنی هیبرید ارکینی
و حالا بگذریم
فیلیپ گروهی از کودکان رو ساخت که یا مرده بودن، یا ترک شده بودن، یا روح شده بودن
جوان نوجوون و بچه
گروهی که برای خودشون پول درمیاوردن و اون برای خودش یه خوانواده ساخت
فیلیپ بالای ۳۹ بچه بزرگ کرد که ۵ تاشون مرده بودند
و موقع مرگ این پنج تا
و یه تیکه از چشمشونو میکند و به اعنوان گردنبندش میذاشت و هرموقع یکی میمرد یک ماه براش اعذاداری بود
و فیلیپ میتونه بین اعبعاد سفر کنه کنار بچه هاش
و قراره اوایل داستان یه کارکتر خاکستری روشن باشه
اما بعدش، قراره یکی از کارکترای خوب شه
و کوموری توام باید فاکینگ اوسی بسازی وگرنه اعصا میکنم تو چشمات .
بوس*
- ۴.۰k
- ۲۷ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط