آغوش ات

آغوش ات
تنها سرزمین من شد،
نگران نباش
جیبم را از بوسه هایت پر کرده ام
دیگر برایم فرقی نمی کند
جهنم
بهشت
یا میدان جنگ!

سابیر_هاکا
دیدگاه ها (۱)

پیرمردی که هر روز برای کبوترها دانه میریزد.رشت/ سبزه میدان

وقتی یک نفر از درد دیوانه می شوددیگران دردش را نهتنها دیوانگ...

و ما زمستان دیگری را سپری خواهیم کردبا عصیان بزرگی که درون م...

وقتی تو هستیبهانه ای برای دلتنگی نیستطعم عشق همانند طعم لبان...

خطر خشم و عصبانیت ...

فیک ازدواج اجباری پارت ۷اسلاید دو میا و اسلاید سه ات۴ ساعت ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط