ازدواج اجباری
ازدواج اجباری♡
پارت ۸
جانگ کوک: خب...عروسیمون کی باشه؟
تو: نمیدونم..یه روزی بندازیم که روز خاصی باشه
*جانگ کوک ساکت شد و یکمی فکر کرد*
جانگ کوک: خب پس میندازیمش روز تولدت
تو: روز تولد من؟؟ تو از کجا میدونی روز تولدم نزدیکه!
جانگ کوک: منم یه چیزایی میدونم دیگه
*بغلش کردم، خیلی خوشحال بودم*
*جانگ کوک هم منو بغل کرد*
جانگ کوک: خب، پس بریم برای روز عروسیمون اماده شیم
تو: باشه بریم
*رفتیم بازار، همه لوازم لازم رو خریدیم*
*یه لباس عروس ساده انتخاب کردم چون از چیزای شلوغ خوشم نمیاد*
*دو هفته بعد*
*عروسیمون توی یه تالار مجلل و شیک بود*
*همه مهمون ها نشسته بودن و مشغول بگو بخند بودن*
*منم توی اتاق بودم و داشتم اماده میشدم که جانگ کوک وارد شد*
ادامه دارد...
پارت ۸
جانگ کوک: خب...عروسیمون کی باشه؟
تو: نمیدونم..یه روزی بندازیم که روز خاصی باشه
*جانگ کوک ساکت شد و یکمی فکر کرد*
جانگ کوک: خب پس میندازیمش روز تولدت
تو: روز تولد من؟؟ تو از کجا میدونی روز تولدم نزدیکه!
جانگ کوک: منم یه چیزایی میدونم دیگه
*بغلش کردم، خیلی خوشحال بودم*
*جانگ کوک هم منو بغل کرد*
جانگ کوک: خب، پس بریم برای روز عروسیمون اماده شیم
تو: باشه بریم
*رفتیم بازار، همه لوازم لازم رو خریدیم*
*یه لباس عروس ساده انتخاب کردم چون از چیزای شلوغ خوشم نمیاد*
*دو هفته بعد*
*عروسیمون توی یه تالار مجلل و شیک بود*
*همه مهمون ها نشسته بودن و مشغول بگو بخند بودن*
*منم توی اتاق بودم و داشتم اماده میشدم که جانگ کوک وارد شد*
ادامه دارد...
- ۵.۶k
- ۲۱ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط