Love and power ❤️⚡️
Part 26
مرلین: رئیس...
جئون: هوم؟
مرلین: میشه من...مرخص شم؟
جئون: حتی فکرشم نکن...
مرلین: ولی...پس کارم چی میشه رئیس...
جئون: فعلا سلامتی مهم تره...
مرلین: خوب باشه رئیس...
جئون: آفرین...بشین سر جات...
جئون از اتاق خارج شد...مرلین که به رفتنش خیره شد...کمی گذشت که سر و کله جانکوک با قهوه و کیک پیدا شد...
مرلین: عه اومدی؟
جانکوک: آره
مرلین: دیدیش؟
جانکوک: کی رو؟...
مرلین: رئیس...
جانکوک: مگه رئیس اینجا بود؟
مرلین: آره اینجا بود...
جانکوک: عه...واقعا؟
مرلین: آره
جانکوک: خوب تو دیدیش؟
مرلین: آره دیگه...
جانکوک: خوب تازه میخواستم باهاش تماس بگیرم...حرفاتو گفتی؟...یا خودم باید بگم...
مرلین: گفتم...
جانکوک: خوب...؟ چی شد؟
مرلین: در مورد بیمارستان و اینا گفت وقتی توشرکت منی مسئولیت هات با منه...بعدم هر کاری کردم که هزینه رو برگردونم گفت نه...بعدش هم بهش گفتم تا وقتی هزینه ها کامل تصفیه نشده حقوقم رو ندید...
جانکوک: خوب اون چی گفت؟...قبول کرد؟
مرلین: گفت باشه...ولی بعدش گفت بدون من از تو لجباز ترم...ولی نفهمیدم یعنی چی...
جانکوک: نمیدونم...
مرلین: خوب صبحانت رو بخور...
جانکوک: چشمممم...تو نمیخوری؟
مرلین: نه بابا کلی خوردم برام آوردن یه سینی بزرگ
....
ادامه دارد...
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.