آدم یک روز چشم هایش را می بندد و دست هایی را رها می ...

.
آدم یک روز چشم هایش را می بندد و دست هایی را رها می کند،
با چشم های بسته دست های دیگری را می گیرد،
با چشم های بسته سعی می کند همه چیز را فراموش کند،
با چشم های بسته حرف می زند، می خندد، راه می رود،
و در آخر با چشم های بسته سقوط می کند!
پس از آن چشم هایش را باز می کند،
با چشم های باز راه می رود اما دیگر سقوط نمی کند،
با چشم های باز کم حرف می زند، کم می خندد،
و همه چیز را مو به مو به یاد می آورد،
اما با چشم های باز دیگر می ترسد که دست هایی را بگیرد، می ترسد...



#روزبه_معین
دیدگاه ها (۶)

می خوابی و نمیدانیدلم به چشم هایت خوش است#مرضیه_همایونی

چه جان سختم که بعد از رفتن تو، باز جان دارم!ولی از تو چه پنه...

من روزگار غربتم را دوست دارماین حس و حال و حالتم را دوست دار...

سکوت کن... فرقی نمیکند از روی رضایت باشد یا دلخوری،این مردم ...

لطفا به بندِ اولِ سبابه ات بگو کمی حوصله اش بیشتر شود تا حضو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط