𝘿𝙚𝙨𝙩𝙞𝙣𝙮 ᵍᵃᵐᵉ p.t➄
𝘿𝙚𝙨𝙩𝙞𝙣𝙮 ᵍᵃᵐᵉ p.t➄
☛☛☛☛☛☛☛☛☛☛☛☛
کوک:"یونگی... یونگی،سفر کنسله"
یونگی:"چیییی؟ منظورت چیه کوک"
کوک:"محموله اسلحه راه رو اتباه رفته مثل اینکه بار ها اشتباهی عوض شدن و الان اسلحه ها تو راه روسیه هستن"
یونگی:"روسیه!؟ میتونیم بریم اونجا"
کوک:"نمیشه...، انگار اونا خبر داشتن روسیه بند های مافیایی زیادی داره و خود نامجون هم اونجا کلی افراد گذاشته"
یونگی:"اششش نمیریم سئول مسیر رو عوض کن میریم ایتالیا "
یونگی:" اسلحه هم اونجا یجوری جور میکنیم"
ا. ت که تمام مدت شاهد عصبی شدن یونگی بود دستس رو گرفت کشیدس یه گوسه خلوت
ا.ت: یکم اروم باش میفهمم سخته... ولی... من کنارتم باشه؟
یونگی دستس رو روی گونه ا. ت کشید. اون رو به خودس نزدیک تر کرد و لب هاس رو روی لب های ا.ت گذاشت
دستش رو دور کمر ظریف دخترکش حلقه کرد و محکم در اغوشش گرفت...
ویو ات :- با اومدن جیهوپ یونگی از خود بیخود شد
یونگی:"یعنی چیییی"
جیهوپ :" مین... ما نمیتونیم کاری کنیم بهتره زودتر از اینجا برین تا ما بتونیم یه جت شخصی براتون جور کنیم"
ا.ت اروم دستش رو روی بازوی مین یونگی کشید
رو بهش کرد:"چیزی شده یونگی اگه چیزی شده بگو"
یونگی:ا.ت من واقعا متاسفم ولی لنج کفش سوراخ شده "
با گفتن این حرف امید از کلام های ا.ت رفت....
حالا تو این دنیا اونا فقط همدیگهرو داشتن... یه اینده نا مشخص... هیچکس نمیدونست بازی که سرنوشتبرای اونها ترتیب داده پایانی خوشی داره یانه...
ا. ت نمیدونست چی باعث اروم شدن یونگی میشد... با نگاه بهس میشد نگرانی رو از چهرس تشخیص داد.
هیچ وقت یونیگ رو اینطور ازرده و نگران ندیده بود...
☛☛☛☛☛☛☛☛☛☛☛☛
@moon_gooddess
@nobody2011
شرطا نرسیده بود ولی بازم گذاشتم...
حالمم خوش نیس ادامشو فعلا بنویسم درک کنید:)
☛☛☛☛☛☛☛☛☛☛☛☛
کوک:"یونگی... یونگی،سفر کنسله"
یونگی:"چیییی؟ منظورت چیه کوک"
کوک:"محموله اسلحه راه رو اتباه رفته مثل اینکه بار ها اشتباهی عوض شدن و الان اسلحه ها تو راه روسیه هستن"
یونگی:"روسیه!؟ میتونیم بریم اونجا"
کوک:"نمیشه...، انگار اونا خبر داشتن روسیه بند های مافیایی زیادی داره و خود نامجون هم اونجا کلی افراد گذاشته"
یونگی:"اششش نمیریم سئول مسیر رو عوض کن میریم ایتالیا "
یونگی:" اسلحه هم اونجا یجوری جور میکنیم"
ا. ت که تمام مدت شاهد عصبی شدن یونگی بود دستس رو گرفت کشیدس یه گوسه خلوت
ا.ت: یکم اروم باش میفهمم سخته... ولی... من کنارتم باشه؟
یونگی دستس رو روی گونه ا. ت کشید. اون رو به خودس نزدیک تر کرد و لب هاس رو روی لب های ا.ت گذاشت
دستش رو دور کمر ظریف دخترکش حلقه کرد و محکم در اغوشش گرفت...
ویو ات :- با اومدن جیهوپ یونگی از خود بیخود شد
یونگی:"یعنی چیییی"
جیهوپ :" مین... ما نمیتونیم کاری کنیم بهتره زودتر از اینجا برین تا ما بتونیم یه جت شخصی براتون جور کنیم"
ا.ت اروم دستش رو روی بازوی مین یونگی کشید
رو بهش کرد:"چیزی شده یونگی اگه چیزی شده بگو"
یونگی:ا.ت من واقعا متاسفم ولی لنج کفش سوراخ شده "
با گفتن این حرف امید از کلام های ا.ت رفت....
حالا تو این دنیا اونا فقط همدیگهرو داشتن... یه اینده نا مشخص... هیچکس نمیدونست بازی که سرنوشتبرای اونها ترتیب داده پایانی خوشی داره یانه...
ا. ت نمیدونست چی باعث اروم شدن یونگی میشد... با نگاه بهس میشد نگرانی رو از چهرس تشخیص داد.
هیچ وقت یونیگ رو اینطور ازرده و نگران ندیده بود...
☛☛☛☛☛☛☛☛☛☛☛☛
@moon_gooddess
@nobody2011
شرطا نرسیده بود ولی بازم گذاشتم...
حالمم خوش نیس ادامشو فعلا بنویسم درک کنید:)
۲.۱k
۰۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.