داشتم فکر می کردم چقدر آدم های امن خوبند. آدم هایی که راز
داشتم فکر میکردم چقدر آدمهای امن خوبند. آدمهایی که رازدارند. آنهایی که میتوانی کنارشان خودت باشی و تمام روحت را عریان کنی. از همه چیز بیواهمه حرف بزنی، بدون هراسی از قضاوت شدن. آدمهایی که نه با لبها که با چشمها و روحشان لبخند میزنند. بدون اینکه زیاد بدانند اعتماد میکنند، و شاید خودشان هم هرگز ندانند در کدام روز سختت به تو رسیدهاند، و چطور خورشید شدهاند، وسط همه تاریکیهای دلت. چقدر خورشیدها خوبند. چقدر بیمنت و چقدر خوشبو و چقدر بوسیدنی و چقدر خواستنیاند. مهربانیهایی که انگار نهرهای بهشتند، روی آتش تنهایی. درد و دریغ که کماند. بسیار کم …
۶۷۸
۱۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.