شانه ات را دیر آوردی سرم را باد برد

شانه ات را دیر آوردی ســرم را بــــاد برد
خشت خشت و آجر آجر پیکرم را باد برد


من بلوطی پیــر بـودم پای یک کـــوه بلند
نیمم آتش سوخت ، نیم دیگرم را باد برد

از غزلهایم فقط خاکستری مانده بـه جا
بیت های روشن و شعله ورم را باد برد 

با همین نیمه همین معمولی ساده بساز
دیــــر کردی نیمـه ی عاشق ترم را باد برد

بال کوبیدم قفس را بشکنم عمرم گذشت
وا نشد، بدتر از آن بـــال و پـرم را بـــاد بـرد...

 #حامد_عسگری
دیدگاه ها (۹)

#مفهومی

سقوط از حال حاضربه گذشته غایب.با نگاهی که دست وپا می زنددر ف...

اگر اینهمه آدم که در خیابان می آیند و میروند، تیغ نیستند پ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط