با دیدن تو

با دیدن تو
تعریفم از عشق تغییر کرد
نه می‌خواهم برای تو بمیرم
و نه به کوه و صحرا بزنم
نه قرار است فرهادِ بیستون شوم
و نه چون مجنون
بیابانگرد

من فقط دوست دارم روبرویم بشینی
ساعت‌ها نگاهت کنم
تا زمان فراموشم شود
و با لبخندت یادآوری کنی
خواب نیستم

دوست دارم موهایت را که می‌بافی
کنارت نشسته باشم
و شب‌ها بی‌خوابی به سرت بزند
تا برایم شعر بخوانی

دوست دارم توی آینه
یکی دو موی سپید ببینی
و بگویی
با هم پیر شدیم...

#رضا_ترخانی
دیدگاه ها (۳)

صبح واژه واژه عشق است که از حضور تو وام میگیرد و زندگی امیدی...

صبحی کهتو باشی و غزل باشد و آغوشیک صبح پر ازخاطره ونیک سرشت ...

چشم بگشا تا طلوع آسمان پیدا شوداطلسی های زمان،در هر نفس شیدا...

و بهای عشق ، دوست داشتن استدوستت می دارم ای که بودن ات مرگ ر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط