.
.
اولین بار که به صورتش خیره شدم سر سفره ی عقد بود. وقتی داشتم انگشتر فیروزه را دستش میکردم. نذر کرده بودم قبل از ازدواج به هیچ کدام از خواستگارهایم نگاه نکنم تا خدا خودش یکی را برایم پسند کند. و حالا او شده بود جواب مناجات های من.
.
درست مانند رویاهای کودکی و تخیلات نوجوانی ام بود ،با چشمانی درشت، مهربان و مشکی.️هر عیدی که می رسید سریع خبرم می کرد تا برویم النگویی، انگشتری یا زیوری بخریم، و من هربار این جواب را داشتم: «بیشتر از این زمین گیرم نکن. چشم هایت به قدر کافی بال و پرم را بسته.» و او هر بار میخندید و مجنونم میکرد و میگفت: «اگر جز این میگفتی مایه ی حیرتم بود.»
اولین بار که به صورتش خیره شدم سر سفره ی عقد بود. وقتی داشتم انگشتر فیروزه را دستش میکردم. نذر کرده بودم قبل از ازدواج به هیچ کدام از خواستگارهایم نگاه نکنم تا خدا خودش یکی را برایم پسند کند. و حالا او شده بود جواب مناجات های من.
.
درست مانند رویاهای کودکی و تخیلات نوجوانی ام بود ،با چشمانی درشت، مهربان و مشکی.️هر عیدی که می رسید سریع خبرم می کرد تا برویم النگویی، انگشتری یا زیوری بخریم، و من هربار این جواب را داشتم: «بیشتر از این زمین گیرم نکن. چشم هایت به قدر کافی بال و پرم را بسته.» و او هر بار میخندید و مجنونم میکرد و میگفت: «اگر جز این میگفتی مایه ی حیرتم بود.»
۵۳۳
۲۰ دی ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.