می خواهم بنویسم

می خواهم بنویسم ...
از پینه دوزی که سوزنش ، جیبی را می دوزد.
که چشمان کودک فالگیر به آن دوخته شده
از نقاشی که هنر را سر چهارراه به دو سکه می فروشد.
از دوستت دارم هایی که از سر تعارف بر زبان می آیند
و از خونِ بیچارگانی که در شاهرگ زمین لخته شده
اینجادل ها از محبت زیاد تَرَک می خورند
و سکوت اتاق ها ، صدا را در حنجره خفه می کند
اینجا آفتاب ، مرده است
هوا که سرد شد ، یادت باشد دستانت را ها کنی ..
اینجا هیچ دست گرمی دستانت را لمس نخواهد کرد ...
دیدگاه ها (۱)

آنان که با زندگی میسازند،زندگی را میبازند! با زندگی نساز؛زند...

#هشدار!!!خشونتی نرم علیه دختران سرزمین‌ماندر آسانسور را باز ...

من از عقرب نمی ترسم ولی از نیش می ترسماز آن گرگی که می پوشد ...

به تماشا سوگندو به آغاز کلامو به پرواز کبوتر از ذهنواژه ای د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط