جـانـا بـه پای مستی، قدری مرام بگذار
جـانـا بـه پای مستی، قدری مرام بگذار
من که خراب عشقم ، سـنگ تمام بگذار
با ایـن دل حزینم ، در کوره راه مـستی
با لـعلـی از لبـانـت، شــرب مـدام بـگذار
امشب که کوه دردم،حالم شده پریشان
درخـلوت خـیالـم، بی پـرده گام بـگـذار
تیره شـده جهانم ، زین جـور بی نهایت
یک دم هـلال رویت ،بر پشت بام بگذار
تا آسـمــان چشمت ، بی بال پر کشـیدم
بهر شکار این دل ، بی وقـفـه دام بگذار
ای آنکه آزمـودی ،شـعـر مرا بـه حسـنت
در واژگانـم امـشب ، شــور کلام بگـذار
هنگام هـر قـراری ، دل بی قـرار رویـت
شـمشـیر زلـفـکانت ،کـم در نیام بگـذار
زین چشم پر زخونـم، با گریه ی بهاران
اشکـم ز دیده بر گیر ، یا الـتـیام بگـذار
مستانـه در کنارم ، دستی بر آرو برخیز
ساقی عنایتی کن ، بـاده به جـام بگذار
بر سـاحل خـیالم ، بـا مـوج گیـسوانـت
امشب تفـضلی کن ، بر دیـده گام بگذار
افسرده می شـود دل، گر نشنود پیامی
با بـرقی از نـگاهت ، بر دل پیـام بگـذار
ما میهـمان دهـریم ، درسایه سـار مردن
بشکن سکوت و بامن،حرف تمام بگـذار
از بــاده ی لبانت ، و آن رنگ ارغـوانـت
جامی به قصد قربت،حسن ختام بگذار
من که خراب عشقم ، سـنگ تمام بگذار
با ایـن دل حزینم ، در کوره راه مـستی
با لـعلـی از لبـانـت، شــرب مـدام بـگذار
امشب که کوه دردم،حالم شده پریشان
درخـلوت خـیالـم، بی پـرده گام بـگـذار
تیره شـده جهانم ، زین جـور بی نهایت
یک دم هـلال رویت ،بر پشت بام بگذار
تا آسـمــان چشمت ، بی بال پر کشـیدم
بهر شکار این دل ، بی وقـفـه دام بگذار
ای آنکه آزمـودی ،شـعـر مرا بـه حسـنت
در واژگانـم امـشب ، شــور کلام بگـذار
هنگام هـر قـراری ، دل بی قـرار رویـت
شـمشـیر زلـفـکانت ،کـم در نیام بگـذار
زین چشم پر زخونـم، با گریه ی بهاران
اشکـم ز دیده بر گیر ، یا الـتـیام بگـذار
مستانـه در کنارم ، دستی بر آرو برخیز
ساقی عنایتی کن ، بـاده به جـام بگذار
بر سـاحل خـیالم ، بـا مـوج گیـسوانـت
امشب تفـضلی کن ، بر دیـده گام بگذار
افسرده می شـود دل، گر نشنود پیامی
با بـرقی از نـگاهت ، بر دل پیـام بگـذار
ما میهـمان دهـریم ، درسایه سـار مردن
بشکن سکوت و بامن،حرف تمام بگـذار
از بــاده ی لبانت ، و آن رنگ ارغـوانـت
جامی به قصد قربت،حسن ختام بگذار
۹۲۳
۰۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.