.
.
زینب حسین وحسن کربلاست
زینب خودش پنج تن کربلاست
پشت و پناه ساقی علقمه ست
دخترفاطمه خودش فاطمه ست
زینب به هیچ کسی امون نمیده
معجرشو به این و اون نمیده
چه غیرتی داره!خدامیدونه
چه عصمتی داره!خدامیدونه
زینب اسیر این و اون نمیشه
کوهه قدش،کوه که کمون نمیشه
هرآنچه غم روی دلش نشست،خورد
شکسته شد ولی یزیدشکست خورد
این خورشید روزه و ماه شبه
یزید چی فکر کردی تو این زینبه
زینب برا خداش سرمیاره
پایه های کاخت و درمیاره
ی ذره از مقام او کم نشد
خیلی زدن ولی سرش خم نشد
خیلی زدن کنج قفس بیفته
خیلی زدن که از نفس بیفته
ولی پیام اون گلوها رو برد
آبروی بی آبروها رو برد لحظه آخر دست گذاشت روی دست
چشماش به در نشست دلش هم شکست
خدا ببین که بی حبیب میمیرم
مثل برادرم غریب میمیرم
چرا کسی بالاسرم نیومد
خدا چرا برادرم نیومد
منتظرم برام کفن بیاره
سر من و به دامنش بزاره
یادش بخیر به پیکرش رسیدم
کشون کشون بالاسرش رسیدم
رسیدم و دیدم کفن نداره
برادرم پیرهن به تن نداره
رسیدم و نشد روش و ببوسم
من پیر شدم تا گلوش و ببوسم
صدای آب آبش و شنیدم
من با همین چشمای خسته دیدم:
اون زخمایی که رو تنش جاشده
از بسکه جابجا شده واشده
خدا می دونه دیگه جون نداشتم
دیگه تو زانوهام توون نداشتم
گفتم اگرچه قدکمون اومدم
اما شبیه سایه بون اومدم .
#علی_اکبر_لطیفیان
#شهادت_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#اشک_لطیف
زینب حسین وحسن کربلاست
زینب خودش پنج تن کربلاست
پشت و پناه ساقی علقمه ست
دخترفاطمه خودش فاطمه ست
زینب به هیچ کسی امون نمیده
معجرشو به این و اون نمیده
چه غیرتی داره!خدامیدونه
چه عصمتی داره!خدامیدونه
زینب اسیر این و اون نمیشه
کوهه قدش،کوه که کمون نمیشه
هرآنچه غم روی دلش نشست،خورد
شکسته شد ولی یزیدشکست خورد
این خورشید روزه و ماه شبه
یزید چی فکر کردی تو این زینبه
زینب برا خداش سرمیاره
پایه های کاخت و درمیاره
ی ذره از مقام او کم نشد
خیلی زدن ولی سرش خم نشد
خیلی زدن کنج قفس بیفته
خیلی زدن که از نفس بیفته
ولی پیام اون گلوها رو برد
آبروی بی آبروها رو برد لحظه آخر دست گذاشت روی دست
چشماش به در نشست دلش هم شکست
خدا ببین که بی حبیب میمیرم
مثل برادرم غریب میمیرم
چرا کسی بالاسرم نیومد
خدا چرا برادرم نیومد
منتظرم برام کفن بیاره
سر من و به دامنش بزاره
یادش بخیر به پیکرش رسیدم
کشون کشون بالاسرش رسیدم
رسیدم و دیدم کفن نداره
برادرم پیرهن به تن نداره
رسیدم و نشد روش و ببوسم
من پیر شدم تا گلوش و ببوسم
صدای آب آبش و شنیدم
من با همین چشمای خسته دیدم:
اون زخمایی که رو تنش جاشده
از بسکه جابجا شده واشده
خدا می دونه دیگه جون نداشتم
دیگه تو زانوهام توون نداشتم
گفتم اگرچه قدکمون اومدم
اما شبیه سایه بون اومدم .
#علی_اکبر_لطیفیان
#شهادت_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#اشک_لطیف
۱.۰k
۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.