رمان خانواده باحال ما پارت ۱۹
خونه رانپو"از زبون اکوتاگاوا"
داد زدن اتسوشی:اکوووووووووووو پاشووووووووووووو اااااااااااااا
مثل فنر از جام بلند میشم رو به آتسوشی میکنم و اخم میکنم و بهش میگم:چاه دختر جن که ندیدی
با ترس گفت:شاید از جن هم بدتر باشه اون جا رو نگا کن ی سوسک😧
به طرفی که اشاره کرده بود نگاه کردم اوه اوه اره ی سوسک پشمام ریخت به آتسوشی گفتم:برو بکشش دختر نباید از سوسک بترسه یالا=-=
آتسوشی با صورت پوکری گفت:اخه من به تو چی بگم اکوتاگاوا من الان به نظرت وضعیت منو ببین چطور الان به نظرت میتونم تکون بخورم خداااااا منو از دست این بشر خلاص کن:| =-=
با بُهت نگاش کردم اره دستاشکه بستس عجب خنگی بودم اکوتاگاوا گند زدی خواستم برم طرف سوسکه که آتسوشی صدام زد و لبخند ملیحی زد گفت:هوی اکو نکنه از سوسک میترسی😏
با اخم شدید گفتمش:دهنتو ببند من از سوسک نمیترسم
اتسوشی:اوهوم معلومه پس چرا اینجا داری وقتت رو الکی با حرف زدن با من تلف میکنی هاااا 😌
با همون ریخت و قیافه بهش گفتم:به تو ربطی نداره چون تو صدام کردی انقد هم حرف نزن دارم تمرکز میکنم😠
با قهقه گفت:مگه برای ی سوسک کشتن تمرکز میخواد😂
با اخم غلیظ بهش گفتم:حرف نزن اگه نمیخوای بکشمش ازینجا میرم هاا
با کمی ترس گفت:هااااا نههههه تو هیجا نمیری=-=
گفتمش:پس دیگه اون گراج رو ببند :|
رفتم طرف سوسک ی چیزی گرفتم پرت کردم بهش اما جاخالی داد ااایییی ناکس جلوی من جاخالی میدی =-= حالیت میکنم وایسا
رفتم طرفش گفتم:جرعت داری بیا جلو تا بهت بگم با کی طرفی کوچولوی ریز میزه ی رو مخ رو=-=
صدای خنده آتسوشی فضای اتاق رو پر کرده بود با اخم نگاش کردم و نگاهمو ازش گرفتم و روبه سوسکه کردم گفتم:پشمام این کجا رفت😳
خنده آتسوشی مهو شد گفت:فکرشم نکن که گمش کردی😐🙂
با اخم نگاش کردم و گفتمش:تو ساکت
گفت:میخوای ی سوسک رو بکشی ببین چقد بزرگش میکنی اوفففف خدا
با ی لحن بدی گفتمش:میشه خفه بشی ببینم میخوام چیکار کنم هااااااااا😬 ساکت موند هیچی نگفت و زمین رو نگاه میکرد رفتم دنبال سوسک که پیداش کردم گوشه ی دیوار با ی ظربه کارشو خلاص کردم عرق روی پیشونیم رو پاک کردم و به طرف آتسوشی رفتم نگاش کردم......
بقیه پارت تا پسفردا 😘🤪
کپی ممنوع❌🤗❌🤗❌🤗
#رمان #رمان_خوانواده_باحال_ما
داد زدن اتسوشی:اکوووووووووووو پاشووووووووووووو اااااااااااااا
مثل فنر از جام بلند میشم رو به آتسوشی میکنم و اخم میکنم و بهش میگم:چاه دختر جن که ندیدی
با ترس گفت:شاید از جن هم بدتر باشه اون جا رو نگا کن ی سوسک😧
به طرفی که اشاره کرده بود نگاه کردم اوه اوه اره ی سوسک پشمام ریخت به آتسوشی گفتم:برو بکشش دختر نباید از سوسک بترسه یالا=-=
آتسوشی با صورت پوکری گفت:اخه من به تو چی بگم اکوتاگاوا من الان به نظرت وضعیت منو ببین چطور الان به نظرت میتونم تکون بخورم خداااااا منو از دست این بشر خلاص کن:| =-=
با بُهت نگاش کردم اره دستاشکه بستس عجب خنگی بودم اکوتاگاوا گند زدی خواستم برم طرف سوسکه که آتسوشی صدام زد و لبخند ملیحی زد گفت:هوی اکو نکنه از سوسک میترسی😏
با اخم شدید گفتمش:دهنتو ببند من از سوسک نمیترسم
اتسوشی:اوهوم معلومه پس چرا اینجا داری وقتت رو الکی با حرف زدن با من تلف میکنی هاااا 😌
با همون ریخت و قیافه بهش گفتم:به تو ربطی نداره چون تو صدام کردی انقد هم حرف نزن دارم تمرکز میکنم😠
با قهقه گفت:مگه برای ی سوسک کشتن تمرکز میخواد😂
با اخم غلیظ بهش گفتم:حرف نزن اگه نمیخوای بکشمش ازینجا میرم هاا
با کمی ترس گفت:هااااا نههههه تو هیجا نمیری=-=
گفتمش:پس دیگه اون گراج رو ببند :|
رفتم طرف سوسک ی چیزی گرفتم پرت کردم بهش اما جاخالی داد ااایییی ناکس جلوی من جاخالی میدی =-= حالیت میکنم وایسا
رفتم طرفش گفتم:جرعت داری بیا جلو تا بهت بگم با کی طرفی کوچولوی ریز میزه ی رو مخ رو=-=
صدای خنده آتسوشی فضای اتاق رو پر کرده بود با اخم نگاش کردم و نگاهمو ازش گرفتم و روبه سوسکه کردم گفتم:پشمام این کجا رفت😳
خنده آتسوشی مهو شد گفت:فکرشم نکن که گمش کردی😐🙂
با اخم نگاش کردم و گفتمش:تو ساکت
گفت:میخوای ی سوسک رو بکشی ببین چقد بزرگش میکنی اوفففف خدا
با ی لحن بدی گفتمش:میشه خفه بشی ببینم میخوام چیکار کنم هااااااااا😬 ساکت موند هیچی نگفت و زمین رو نگاه میکرد رفتم دنبال سوسک که پیداش کردم گوشه ی دیوار با ی ظربه کارشو خلاص کردم عرق روی پیشونیم رو پاک کردم و به طرف آتسوشی رفتم نگاش کردم......
بقیه پارت تا پسفردا 😘🤪
کپی ممنوع❌🤗❌🤗❌🤗
#رمان #رمان_خوانواده_باحال_ما
۳.۷k
۱۳ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.