حکم دل کردم

حکم دل کردم...
ولیکن اول بازی برید
دل بدستش داده بودم پس چرا دل میبرید!؟
نوبتی دیگر گذشت و نوبت من باز شد
شک و تردید صدور حکم هم آغاز شد
چشم درچشم حریف و دیگری بر دست یار
برزمین انداختم سرباز دل را بیقرار
اشتباهی کرده بودم،آس دل دستش نبود
هیچ خالی مثل خال هندوی مستش نبود
شاه داشت اما حریفم بی بی دل را ربود
برگ های بی ثمر از دست من افتاده بود
بعداز آن بازی نگشتم من دگر گرد قمار
نه گذر کردم ازآن کوچه،نه آن شهرو دیار..
دیدگاه ها (۲)

عاشقش بودم ولی هرگز مرا یاری نکرددر نبرد با رقیب از من هوادا...

گفته بودی خانه می سازم ,نگفتی روی آبگفته بودی ماندنی هستم ,...

بوسه وقتی داغ باشد دل بریدن مشکل است،در دل آتش که باشی پرکشی...

جان من در دست او دستش به دست دیگریجام من در دست او ، مدهوش و...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط