از رگه های بی خواب پرندگان
از رگه های بی خواب پرندگان
افتاده ام
در سرازیری گیجی واژه ها
به تقاطع این دردهای موازی
در محصور تبی گریان
فریاد گسیختن
در آغوش بی آبستن قاصدکی ست
توده ای از یگانگی تمناها
اینکه در پوستم لخته لخته
فاش لکه های تردید ست
بر برهان متورم دهانم
،به کدام فصل
باید کوچید
زمین،این مرداب خسته
سکوت بزرگی ست
به مقصد نرسیده
آسمان،این سقف ناتمام
تابوتی ست
بلند خمیازه کشیده
جهان بی ملاحظه
با متانت قلمم
فرو میریزد
از بند انگشتهایم
و اختناق واژه های بی بدیل
فریادی ست روینده
بر فراق لبهای تاریخ
اینک،پرنده کوچ نشین خیالم
به تلاقی همهمه درختان
دربحبوحه گیسو کشی فصلها
درجامیزند
بر چهره سوخته سال
و بهار
،ناگفته های بافته شده ابری
میبارد
، از ازدحام بیقراریهایش
جنازه هایی
،پر از فاجعه تولد
به پرسه روح بلند ناگفته های قلمم
در قعر کدورتهای شب
به شانه خالی کردن صبح
،از سپیدی
زخمی ست سرکش
بر سینه بیرمق سکوتم
پراز دالانهای مرگ
دیگر پر اوج ست
پرچم پرزوزه زوالگر اندیشه ها
و خوف چرخش دستهایم
مغمومترین تراژدی
به توهم مه آلود این هذیان
با پارگی بند خیال
سهمم مرگ است
بی تولد
توران رکن الدینی(یاس)
افتاده ام
در سرازیری گیجی واژه ها
به تقاطع این دردهای موازی
در محصور تبی گریان
فریاد گسیختن
در آغوش بی آبستن قاصدکی ست
توده ای از یگانگی تمناها
اینکه در پوستم لخته لخته
فاش لکه های تردید ست
بر برهان متورم دهانم
،به کدام فصل
باید کوچید
زمین،این مرداب خسته
سکوت بزرگی ست
به مقصد نرسیده
آسمان،این سقف ناتمام
تابوتی ست
بلند خمیازه کشیده
جهان بی ملاحظه
با متانت قلمم
فرو میریزد
از بند انگشتهایم
و اختناق واژه های بی بدیل
فریادی ست روینده
بر فراق لبهای تاریخ
اینک،پرنده کوچ نشین خیالم
به تلاقی همهمه درختان
دربحبوحه گیسو کشی فصلها
درجامیزند
بر چهره سوخته سال
و بهار
،ناگفته های بافته شده ابری
میبارد
، از ازدحام بیقراریهایش
جنازه هایی
،پر از فاجعه تولد
به پرسه روح بلند ناگفته های قلمم
در قعر کدورتهای شب
به شانه خالی کردن صبح
،از سپیدی
زخمی ست سرکش
بر سینه بیرمق سکوتم
پراز دالانهای مرگ
دیگر پر اوج ست
پرچم پرزوزه زوالگر اندیشه ها
و خوف چرخش دستهایم
مغمومترین تراژدی
به توهم مه آلود این هذیان
با پارگی بند خیال
سهمم مرگ است
بی تولد
توران رکن الدینی(یاس)
۳.۶k
۱۴ دی ۱۳۹۹