تهیونگ ویو
تهیونگ ویو
جینک دونفری هم حریفش نمیشدیم بهش خیره شده بودم
نگهبان : چیزی شده آقا؟
تهیونگ : نه چیزی نشده
سرشو به معنی باشه تکون داد و رفتیم جلوتر یه جوری بود انگار میخواست همین الان با یکی دعوا کنه
با جینک رفتیم بیرون اونم دنبالمون اومد نه اینطوری نمیشه وایسادم و برگشتم سمتش بهم نگاه میکرد جلوش صاف وایسادم و نگاه کردم تا سینش بودم
تهیونگ : اوففف
نگهبان : چیشده آقا؟
جینک خندید
جینک : بیا بریم تهیونگ
دستمو گرفت و کشید و رفتیم سوار ماشین شدیم نگهبان نشست پشت فرمون و رفت
نگهبان : کجا برم آقا ؟
جینک : برید من خودم بهتون میگم
برگشتم سمتش
تهیونگ : کجا میخوایم بریم؟
جینک : بریم به همون فروشگاه عروسک فروشی میخوام یه چیزی قشنگ بهت نشون بدم
تهیونگ : چی؟
جینک : خودت میبینی
..........
رسیدیم پیاده شدم چشمامو با دستاش گرفت
تهیونگ : چیکار میکنی؟
جینک : برو جلو زود باش
تهیونگ : چرا
جینک : هر کاری میگم رو بکن
به حرفش گوش دادم یه جا نگهم داشت
جینک : وایسا
دستاشو برداشت
جینک : نگاه کن
چشمامو باز کردم با چیزی که دیدم خشکم زد
جینک : قشنگ شده؟
بهش نگاه کردم
تهیونگ : ج جینک
اومد و بغلم کرد
روی مغازه اسم ا/تو زده بود این مغازه دیگه مال ا/ت بود
تهیونگ : جینک این مغازه
جینک : برای ا/ت و من و توعه اما اسم ا/تو گذاشتم
تهیونگ : ممنونم جینک
محکم بغلش کردم
جینک : باشه پسر ولم کن خفه شدم نمیخوای بری داخلو ببینی؟
بهش نگاه کردم و سریع دوییدم سمت در ورودی
جینک : صبر کن منم بیام
عروسکا عوض شده بود همشون از همونایی بودن که ا/ت خیلی دوست داشت روی همشون خیلی ریز و قشنگ اسم ا/ت حک شده بود داد زدم
تهیونگ : اینجا خیلی قشنگه ( با داد )
هیچکس جز من و جینک و اون نگهبان که یه گوشه وایساده بود و به دیوار زل زده بود نبودیم
همه جارو گشتم همه ی وسایلو دیدم موبایل جینک زنگ خورد
جینک : یه لحظه من الان میام
تهیونگ : باشه
رفتش یه عروسک برداشتم کف پاش اسم ا/ت حک شده بود خیلی خشگل بود این بت همه فرق داشت یعنی مثل اینو تواین فروشگاه ندیدم رفتم سمت جایی که جینک رفت حرف بزنه تا اینو بهش نشون بدم که صداشو شنیدم
جینک : پیدا شده؟ کجا؟
خیلی ذوق و هیجان داشت اینو از حرفاش میشد فهمید
جینک : باشه باشه میایم
گوشی رو قط کرد و برگشت سمت من اشک تو چشماش جمع شده بود اومد سمتم و بغلم کرد
جینک : پیداش کردیم
تعجب کرده بودم
جینک دونفری هم حریفش نمیشدیم بهش خیره شده بودم
نگهبان : چیزی شده آقا؟
تهیونگ : نه چیزی نشده
سرشو به معنی باشه تکون داد و رفتیم جلوتر یه جوری بود انگار میخواست همین الان با یکی دعوا کنه
با جینک رفتیم بیرون اونم دنبالمون اومد نه اینطوری نمیشه وایسادم و برگشتم سمتش بهم نگاه میکرد جلوش صاف وایسادم و نگاه کردم تا سینش بودم
تهیونگ : اوففف
نگهبان : چیشده آقا؟
جینک خندید
جینک : بیا بریم تهیونگ
دستمو گرفت و کشید و رفتیم سوار ماشین شدیم نگهبان نشست پشت فرمون و رفت
نگهبان : کجا برم آقا ؟
جینک : برید من خودم بهتون میگم
برگشتم سمتش
تهیونگ : کجا میخوایم بریم؟
جینک : بریم به همون فروشگاه عروسک فروشی میخوام یه چیزی قشنگ بهت نشون بدم
تهیونگ : چی؟
جینک : خودت میبینی
..........
رسیدیم پیاده شدم چشمامو با دستاش گرفت
تهیونگ : چیکار میکنی؟
جینک : برو جلو زود باش
تهیونگ : چرا
جینک : هر کاری میگم رو بکن
به حرفش گوش دادم یه جا نگهم داشت
جینک : وایسا
دستاشو برداشت
جینک : نگاه کن
چشمامو باز کردم با چیزی که دیدم خشکم زد
جینک : قشنگ شده؟
بهش نگاه کردم
تهیونگ : ج جینک
اومد و بغلم کرد
روی مغازه اسم ا/تو زده بود این مغازه دیگه مال ا/ت بود
تهیونگ : جینک این مغازه
جینک : برای ا/ت و من و توعه اما اسم ا/تو گذاشتم
تهیونگ : ممنونم جینک
محکم بغلش کردم
جینک : باشه پسر ولم کن خفه شدم نمیخوای بری داخلو ببینی؟
بهش نگاه کردم و سریع دوییدم سمت در ورودی
جینک : صبر کن منم بیام
عروسکا عوض شده بود همشون از همونایی بودن که ا/ت خیلی دوست داشت روی همشون خیلی ریز و قشنگ اسم ا/ت حک شده بود داد زدم
تهیونگ : اینجا خیلی قشنگه ( با داد )
هیچکس جز من و جینک و اون نگهبان که یه گوشه وایساده بود و به دیوار زل زده بود نبودیم
همه جارو گشتم همه ی وسایلو دیدم موبایل جینک زنگ خورد
جینک : یه لحظه من الان میام
تهیونگ : باشه
رفتش یه عروسک برداشتم کف پاش اسم ا/ت حک شده بود خیلی خشگل بود این بت همه فرق داشت یعنی مثل اینو تواین فروشگاه ندیدم رفتم سمت جایی که جینک رفت حرف بزنه تا اینو بهش نشون بدم که صداشو شنیدم
جینک : پیدا شده؟ کجا؟
خیلی ذوق و هیجان داشت اینو از حرفاش میشد فهمید
جینک : باشه باشه میایم
گوشی رو قط کرد و برگشت سمت من اشک تو چشماش جمع شده بود اومد سمتم و بغلم کرد
جینک : پیداش کردیم
تعجب کرده بودم
۱۲۰.۷k
۰۶ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.