𝓟𝓪𝓻𝓽 45 ☕🪶
𝓟𝓪𝓻𝓽 45 ☕🪶
تهیونگ : پیداش میکنیم... من که نمیتونم... اما تو... پیداش میکنی من بهت... ایمان دارم
.........
بهتر شده بود گریه هاش به هق هق تبدیل شده بود میترسیدم الان اینجا بیوفته بیهوش بشه حال خودمم زیاد تعریفی نداشت ازش جدا شدم و بهش نگاه کردم چشماش کاسه خون شده بود چشماش نیمه باز بود
جینک : میشه امشبو پیشت بخوابم؟
سرمو به نشونه تایید تکون دادم خوابید کنار تخت بغلش خوابیدم و بهش زل زدم سریع خوابش برد معلوم بود که خسته شده آخ جینک هنوز خیلی چیزا هست که نه من میدونم نه تو خدا میدونه بعد از اون روزی که از هم جدا شدیم چه بلاهای دیگه ای سرش اومده چشمامو بستم نفهمیدم کی خوابم برد
ا/ت ویو
رو تخت نشسته بودم آرمین داشت لباساشو عوض میکرد میترسیدم بازم اون اتفاق برام بیوفته باید این موضوع رو بهش بگم اومد کنارم نشست
آرمین : چیزی شده؟ احساس میکنم تو فکری
ا/ت : آرمین باید یه چیزی رو بهت بگم
بهش نگاه کردم کنجکاو بهم زل زده بود
آرمین : چیزی شده؟
ا/ت : من... من
آرمین : تو چی؟
ا/ت : من نمیخواستم اینطوری بشه
آرمین : چطوری؟ درست بگو چیشده
ا/ت : آرمین بابات
خواستم بقیشو بگم که در اتاق باز شد هردومون خیره شدیم به در اتاق خودش بود
آریان : عااا ببخشید مزاحمتون میشم اما با ا/ت یه کاری دارم میشه چند لحظه ازت بگیرمش؟
آرمین یه نگاه به من انداخت اونم شک کرده بود
آریان : جوری بهم نگاه میکرد که داشت میگفت خودت بلند شو بیا
آرمین : باشه بابا اگه خود ا/ت
نزاشتم حرفش تموم بشه
ا/ت : میرم باشه
بلند شدم و رفتم سمت در مچ دستمو گرفت
آریان : زود میارمش پسرم
درو بست مچ دستمو فشار داد
ا/ت : چی میخوای؟
آریان : مگه نگفتم حق نداری بهش چیزی بگی تو حالیت نمیشه؟
ا/ت : نه حالیم نمیشه
آریان : من حالیت میکنم
ا/ت : هیچ کاری نمیتونی بکنی
محکم کوبیدم به دیوار و بهم چسبید بهت زده بهش نگاه میکردم
آریان : ا/ت اون روی منو بالا نیار
ا/ت : اگه اون روت بالا بیاد چی میشه؟
دستش رفت روی شکمم
آریان : دلت میخواد بدونی چی میشه؟
یه لحظه ترسیدم که با صدای در ازم جدا شد
آرمین بهمون نگاه میکرد
آریان : چی شد پسرم
آرمین : دیر کردید گفتم بیام ببینم چیشده
آریان : چیزی نشده یه چیزی بود باید به ا/ت میگفتم ولی حل شد دیگه کاری ندارم
بدون اینکه بهشون گوش بدم رفتم تو اتاق و رو تخت خوابیدم و پتورو رو خودم کشیدم باید هر چه زودتر یه کاری کنم
طول کشید که بیاد حتما داره با آریان حرف میزنه با صدای بسته شدن در فهمیدم که اومده داخل کنارم خوابید و بهم خیره شد
آرمین : چرا بهم نگفتی؟
با بهت بهش نگاه کردم
ا/ت : چیو؟
آرمین : اینکه مارال اذیتت میکنه؟
پس اینجوری پیچونده
ا/ت : خب ...
آرمین : الان بابام گفت که بهت گفته نگران نباشی و اونو اخراج میکنه
باور نمیشه این مرتیکه چرا انقدر دو روعه
ا/ت : آ آره
دستمو گرفت و کشید تو بغلش
آرمین : دیگه هر چی شد به من بگو باشه؟
ا/ت : باشه
خیلی خسته بودم چشمامو بستم و نفهمیدم کی خوابم برد
............
تهیونگ ویو
صبح چشمامو با صدای جینک باز کردم
جینک : بلند شو ببینم
بهش نگاه کردم
تهیونگ : چی میخوای اول صبحی
جینک : از بابات اجازه گرفتم بریم بیرون ولی این نگهبانه هم باهامون میاد حاضر شو بریم
سریع از جام بلند شدم رفتم دست و صورتمو شستم مهم نبود جینک تو اتاقه لباسامو عوض کردم و جلوش وایسادم
تهیونگ : بریم
جینک : فکر نمیکردم انقدر کشته مرده ی بیرون رفتم باشی
بهش خندیدم که اونم خندید
تهیونگ : حالا که میبینی هستم
دستمو گرفت و برد بیرون نگهبان وایساده بود این مثل اونی که تو فرانسه بود نبود حتی منو جینک دونفری هم حریفش نمیشدیم بهش خیره شده بودم
نگهبان : چیزی شده آقا؟
تهیونگ : پیداش میکنیم... من که نمیتونم... اما تو... پیداش میکنی من بهت... ایمان دارم
.........
بهتر شده بود گریه هاش به هق هق تبدیل شده بود میترسیدم الان اینجا بیوفته بیهوش بشه حال خودمم زیاد تعریفی نداشت ازش جدا شدم و بهش نگاه کردم چشماش کاسه خون شده بود چشماش نیمه باز بود
جینک : میشه امشبو پیشت بخوابم؟
سرمو به نشونه تایید تکون دادم خوابید کنار تخت بغلش خوابیدم و بهش زل زدم سریع خوابش برد معلوم بود که خسته شده آخ جینک هنوز خیلی چیزا هست که نه من میدونم نه تو خدا میدونه بعد از اون روزی که از هم جدا شدیم چه بلاهای دیگه ای سرش اومده چشمامو بستم نفهمیدم کی خوابم برد
ا/ت ویو
رو تخت نشسته بودم آرمین داشت لباساشو عوض میکرد میترسیدم بازم اون اتفاق برام بیوفته باید این موضوع رو بهش بگم اومد کنارم نشست
آرمین : چیزی شده؟ احساس میکنم تو فکری
ا/ت : آرمین باید یه چیزی رو بهت بگم
بهش نگاه کردم کنجکاو بهم زل زده بود
آرمین : چیزی شده؟
ا/ت : من... من
آرمین : تو چی؟
ا/ت : من نمیخواستم اینطوری بشه
آرمین : چطوری؟ درست بگو چیشده
ا/ت : آرمین بابات
خواستم بقیشو بگم که در اتاق باز شد هردومون خیره شدیم به در اتاق خودش بود
آریان : عااا ببخشید مزاحمتون میشم اما با ا/ت یه کاری دارم میشه چند لحظه ازت بگیرمش؟
آرمین یه نگاه به من انداخت اونم شک کرده بود
آریان : جوری بهم نگاه میکرد که داشت میگفت خودت بلند شو بیا
آرمین : باشه بابا اگه خود ا/ت
نزاشتم حرفش تموم بشه
ا/ت : میرم باشه
بلند شدم و رفتم سمت در مچ دستمو گرفت
آریان : زود میارمش پسرم
درو بست مچ دستمو فشار داد
ا/ت : چی میخوای؟
آریان : مگه نگفتم حق نداری بهش چیزی بگی تو حالیت نمیشه؟
ا/ت : نه حالیم نمیشه
آریان : من حالیت میکنم
ا/ت : هیچ کاری نمیتونی بکنی
محکم کوبیدم به دیوار و بهم چسبید بهت زده بهش نگاه میکردم
آریان : ا/ت اون روی منو بالا نیار
ا/ت : اگه اون روت بالا بیاد چی میشه؟
دستش رفت روی شکمم
آریان : دلت میخواد بدونی چی میشه؟
یه لحظه ترسیدم که با صدای در ازم جدا شد
آرمین بهمون نگاه میکرد
آریان : چی شد پسرم
آرمین : دیر کردید گفتم بیام ببینم چیشده
آریان : چیزی نشده یه چیزی بود باید به ا/ت میگفتم ولی حل شد دیگه کاری ندارم
بدون اینکه بهشون گوش بدم رفتم تو اتاق و رو تخت خوابیدم و پتورو رو خودم کشیدم باید هر چه زودتر یه کاری کنم
طول کشید که بیاد حتما داره با آریان حرف میزنه با صدای بسته شدن در فهمیدم که اومده داخل کنارم خوابید و بهم خیره شد
آرمین : چرا بهم نگفتی؟
با بهت بهش نگاه کردم
ا/ت : چیو؟
آرمین : اینکه مارال اذیتت میکنه؟
پس اینجوری پیچونده
ا/ت : خب ...
آرمین : الان بابام گفت که بهت گفته نگران نباشی و اونو اخراج میکنه
باور نمیشه این مرتیکه چرا انقدر دو روعه
ا/ت : آ آره
دستمو گرفت و کشید تو بغلش
آرمین : دیگه هر چی شد به من بگو باشه؟
ا/ت : باشه
خیلی خسته بودم چشمامو بستم و نفهمیدم کی خوابم برد
............
تهیونگ ویو
صبح چشمامو با صدای جینک باز کردم
جینک : بلند شو ببینم
بهش نگاه کردم
تهیونگ : چی میخوای اول صبحی
جینک : از بابات اجازه گرفتم بریم بیرون ولی این نگهبانه هم باهامون میاد حاضر شو بریم
سریع از جام بلند شدم رفتم دست و صورتمو شستم مهم نبود جینک تو اتاقه لباسامو عوض کردم و جلوش وایسادم
تهیونگ : بریم
جینک : فکر نمیکردم انقدر کشته مرده ی بیرون رفتم باشی
بهش خندیدم که اونم خندید
تهیونگ : حالا که میبینی هستم
دستمو گرفت و برد بیرون نگهبان وایساده بود این مثل اونی که تو فرانسه بود نبود حتی منو جینک دونفری هم حریفش نمیشدیم بهش خیره شده بودم
نگهبان : چیزی شده آقا؟
۱۸۶.۶k
۰۵ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.