دو فنجان قهوه سفارش دادیم درددل هایش را که کرد و غرهایش

دو فنجان قهوه سفارش دادیم. درددل هایش را که کرد و غرهایش را زد، شاخ و شانه هایش را که برای زمین و آسمان کشید و از خدا حسابی گله کرد، به صورتم نگاه کرد، لبخندم را که دید گفت:« تو آدم خوش بینی هستی.» یک قاشق سرپُر شکر ریختم توی فنجانم و گفتم :« نیمه ی خالی لیوان برای این است که شکر بریزیم توی قهوه ی تلخمان. »

*نظرم را گفتم فقط، همین ...

"مریم سمیع زادگان "
دیدگاه ها (۱)

هَدف از سَفر، خوش گذشتن است..! من هر روز، تا مَرز داشتنت، سَ...

تیتر به تیتر به روزهای باطله ام فکر می کنم.به اینکه روزنامه ...

آنقدر دوستت داشتمکه وقتِ رفتن اتباز هم می خواستم بپرسمقرارِ ...

هرکسی از زندگیم رفت،یک روز برگشت و من بخشیدماما تو، هیچوقت ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط