خیلی خب
#خیلی خب
_رسیدیم ا.ت بورام و برد اتاقش تا زخماشو پانسمان بکنه منو رفتم بین چهار چون در وایسادم اون نفهمید
+زخم های بورام و وقتی پانسمان میکردم اشکم دراومد و افتاد رو دست بورام
#اجی ژرا ( چرا) گرله ( گریه ) میکنی
+با اون دست کوچولوش اشکمو پاک کرد واقعا متاسفم نتونستم ازت محافظت کنم
#اجی تو همیشه ازم محافظت میکردی ژرا اینو میگی؟
+هیچی ولش کن بکیر بخواب چشمات قرمز شده
_من رفتم تو اتاقم
هه اینا دارن نقش بازی میکنن مگه میشه باباشون دوسشون نداشته باشه هههه
+رفتم تو اتاق ارباب خودش گفت همیشه هر روز کارم داره
_بیا تو دوباره چی میخوای
+خودتون گفتین هر روز بیام
_هوم اره
رو زمین بشین و لباساتو دربیار فقط لباس
+چ.چی
_کری ؟
+نه چ.چشم
لباسمو دراوردم که شروع کرد به زدنم
+آیییی اخخخخ اخخخ
۱ ساعت فقط زدتم
_هوم برو بیرون
+چشم هقق
+رفتم تو اتاقم بورام خواب بود رفتم حموم زخمام میسوخت اومدم از حموم بیرونن لباسمو پوشیدم ساعت رو روی ۶ کوک کردم
۶ صبح
+بلند شرم دیرم بورامم بیدار شده
+عزیزدلم چرا بیداری ببین راستی اصلا از اتاق نیا بیرون باشه ؟ تا خودم بیام باشه قربونت برم ؟
#باشه
+افرین
÷کیم رانگ هستم برادر ا.ت وقتی ۶ سالم بود گمشدم و یکی منو پیدا کرد و تا ۱۸ سالگی بزرگم کرد از اون موفع به بعد دنبال بابام بودم ازش انتقام میخواستم بگیرم انتقام این همه سال زجر دادن بورام و ا.ت من بورام و از دور دیرم ا.ت هم همینطور بورام و من اصلا ندیده بودم تا ۱۸ سالگی فهمیدم شخصی به نام پارک جیمین خواهرم و دزیده شاید برای ا.ت بهتر باشه پیش اون بمونه ولی وقتی فهمیدم میخواد انتقام مادرشواز ا.ت بگیره به جای اون عوضی چانهو
نگران شدم امروز دنبال اون چانهو بودم فهمیده بود. که بورام و ا.ت پیش جیمینن امروز میخواست حمله کنه صبح ساعت ۹ امروز باید خودمو نشون بدم
+میز صبحونرو اماده کردم که ارباب هم اومد ساعت ۸ و نیم بود داشتم کارام و میکردم جیمین هم با گوشی بود که با صدای جیغ بورام ۳ متر پریدم هوا
#اجییییی هقققق
با جیمین سریع رفتم تو اتاقم که دیدم بابای عوضین به دست بورام تیر زده ( تفنگ)
ب.بورام دوباره میخواست شلیک کنه ولی چونجیمین اسلحه نداشت همراهش یکی دیگه زد بهش قیافش خیلی آشنا بود یاد داداشم افتادم
_رسیدیم ا.ت بورام و برد اتاقش تا زخماشو پانسمان بکنه منو رفتم بین چهار چون در وایسادم اون نفهمید
+زخم های بورام و وقتی پانسمان میکردم اشکم دراومد و افتاد رو دست بورام
#اجی ژرا ( چرا) گرله ( گریه ) میکنی
+با اون دست کوچولوش اشکمو پاک کرد واقعا متاسفم نتونستم ازت محافظت کنم
#اجی تو همیشه ازم محافظت میکردی ژرا اینو میگی؟
+هیچی ولش کن بکیر بخواب چشمات قرمز شده
_من رفتم تو اتاقم
هه اینا دارن نقش بازی میکنن مگه میشه باباشون دوسشون نداشته باشه هههه
+رفتم تو اتاق ارباب خودش گفت همیشه هر روز کارم داره
_بیا تو دوباره چی میخوای
+خودتون گفتین هر روز بیام
_هوم اره
رو زمین بشین و لباساتو دربیار فقط لباس
+چ.چی
_کری ؟
+نه چ.چشم
لباسمو دراوردم که شروع کرد به زدنم
+آیییی اخخخخ اخخخ
۱ ساعت فقط زدتم
_هوم برو بیرون
+چشم هقق
+رفتم تو اتاقم بورام خواب بود رفتم حموم زخمام میسوخت اومدم از حموم بیرونن لباسمو پوشیدم ساعت رو روی ۶ کوک کردم
۶ صبح
+بلند شرم دیرم بورامم بیدار شده
+عزیزدلم چرا بیداری ببین راستی اصلا از اتاق نیا بیرون باشه ؟ تا خودم بیام باشه قربونت برم ؟
#باشه
+افرین
÷کیم رانگ هستم برادر ا.ت وقتی ۶ سالم بود گمشدم و یکی منو پیدا کرد و تا ۱۸ سالگی بزرگم کرد از اون موفع به بعد دنبال بابام بودم ازش انتقام میخواستم بگیرم انتقام این همه سال زجر دادن بورام و ا.ت من بورام و از دور دیرم ا.ت هم همینطور بورام و من اصلا ندیده بودم تا ۱۸ سالگی فهمیدم شخصی به نام پارک جیمین خواهرم و دزیده شاید برای ا.ت بهتر باشه پیش اون بمونه ولی وقتی فهمیدم میخواد انتقام مادرشواز ا.ت بگیره به جای اون عوضی چانهو
نگران شدم امروز دنبال اون چانهو بودم فهمیده بود. که بورام و ا.ت پیش جیمینن امروز میخواست حمله کنه صبح ساعت ۹ امروز باید خودمو نشون بدم
+میز صبحونرو اماده کردم که ارباب هم اومد ساعت ۸ و نیم بود داشتم کارام و میکردم جیمین هم با گوشی بود که با صدای جیغ بورام ۳ متر پریدم هوا
#اجییییی هقققق
با جیمین سریع رفتم تو اتاقم که دیدم بابای عوضین به دست بورام تیر زده ( تفنگ)
ب.بورام دوباره میخواست شلیک کنه ولی چونجیمین اسلحه نداشت همراهش یکی دیگه زد بهش قیافش خیلی آشنا بود یاد داداشم افتادم
۲۶.۱k
۰۳ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.