p26
"نیکو"
نیکو : بیخیال تروخدا...خدایا بیا و منو از این دنیا نجات بده...
واندرر :"خیره"
مورکس : اوه..واندرر حالت چطوره؟
واندرر : تخمی...(داداش خوش رفتاری هم چیز خوبیه هاا🤌)
نیکو :....
مورکس : داری با یه نجیب زاده میگردی...مامانت و خالت دارن دنبالت میگردن
واندرر : عاااا خالمم؟
نیکو : امم..عذر میخوام..من نجیب زاده نیستم
ناهیدا : شوگننن..واندرر رو پیدا کردم
با شنیدن اون جمله واندرر یدفه از جفتم غیب شد.اوه..فرار کرد.
مورکس : امان از بچه های امروزی...
نیکو :....
اوه خدایا..باهاش تنها شدم...من اصلا نمیتونم با پیر مردا حرف بزنم...
نیکو : "زیرچشمی نگاه کردن"
اما بهش نمیخوره که پیر باشه شبیه مردای ۳۰ سالس..احیانا من از واندرر اشتباه نشنیدم؟؟؟
مورکس : باورت میشه..من هم دارم دنبال پسرم میگردم
نیکو : اوه...پسرتون..
احتمالا پسرش یه ۴۰ سالی داشته باشه...کی میدونه
نیکو : خب..من میرم
مورکس : راحت باش
بعد دو قدم کوتا شروع کردم دوییدن رفتم پشت یه خونه
نفس راحتی کشیدم...احساس خوشایندی ندارم...میخوام برم پیش عالیجناب...
واندرر : ولم کن زنیکههههه
شوگن : به مامانت میگی زنیکه هان؟"اتیش گرفتن"
اوه...انگار واندرر تو مشکل افتاد
واندرر : میرم پیش نیکو ولم کنننن
یدفه دیدم یکی دستمو گرفت
اوه..یه سرباز محافظ بود
$بانو..اعلیحضرت شمارو برای ناهار احضارمیکنن
نیکو : اما...مگه ناهار فقط برا نجیب زادگان نبود؟
$من اطلاعی ندارم بانو...
"قصر"
نیکو :اوه....
چه میز بلندی...
اون محافظ منو به صندلی جفت عالیجناب هدایت کرد
واندرر : گمشو اونور من پیش نیکو میشینم
ساینو :"خیره"
واندرر : گوه میل نمودم(T^T)
نیکو : معذرت میخوام...
واندرر : نمیخوام اونجا بشینم
عالیجناب ضربه محکمی به میز زد که همزمان من و واندرر نشستیم
یلحظه...چطور میخواد با ماسک غذا بخوره
ساینو : میدونم باید چیکار کنم علکی خودتو نگران نکن
__________
دیگه نمیتونم بخورم
موندم چرا غذا هاشون اینقد عجیب غریبه
[نیکو : مامان این غذای امروزت چرا عجیب غریبه]
قاشق از دستم افتاد
نه...دوباره این صدا ها نه
گلوم میسوزه
ساینو : هی نیکو!
[نیکو : هی ماهاد..گفتم اینقد لباسات پخش و پلا نباشه]
ساینو : نیکو!"داد"
[پدر : چطوری این اتفاق افتاد؟!!! دکتر:ظاهرا دخترت بدون مجوز وارد ابولهول شده]
شروع کردم به جیغ و داد کردن
نیکو : بسه...هق..بسههههه
[دکتر : میدونین تاحالا به کسی اجازه داده نشده که کسی بره اونجا؟!!!میدونین ریسک اینکار چقد زیاده؟! دخترت ممکنه از کما بیدار نشه!]
نیکو : "جیغ کشیدن"
واندرر : هی نیکو!
ایاکا : ای وای
ساینو : زود باش یه پزشک بیار!
نیکو : "نفس زدن"
نیکو : بیخیال تروخدا...خدایا بیا و منو از این دنیا نجات بده...
واندرر :"خیره"
مورکس : اوه..واندرر حالت چطوره؟
واندرر : تخمی...(داداش خوش رفتاری هم چیز خوبیه هاا🤌)
نیکو :....
مورکس : داری با یه نجیب زاده میگردی...مامانت و خالت دارن دنبالت میگردن
واندرر : عاااا خالمم؟
نیکو : امم..عذر میخوام..من نجیب زاده نیستم
ناهیدا : شوگننن..واندرر رو پیدا کردم
با شنیدن اون جمله واندرر یدفه از جفتم غیب شد.اوه..فرار کرد.
مورکس : امان از بچه های امروزی...
نیکو :....
اوه خدایا..باهاش تنها شدم...من اصلا نمیتونم با پیر مردا حرف بزنم...
نیکو : "زیرچشمی نگاه کردن"
اما بهش نمیخوره که پیر باشه شبیه مردای ۳۰ سالس..احیانا من از واندرر اشتباه نشنیدم؟؟؟
مورکس : باورت میشه..من هم دارم دنبال پسرم میگردم
نیکو : اوه...پسرتون..
احتمالا پسرش یه ۴۰ سالی داشته باشه...کی میدونه
نیکو : خب..من میرم
مورکس : راحت باش
بعد دو قدم کوتا شروع کردم دوییدن رفتم پشت یه خونه
نفس راحتی کشیدم...احساس خوشایندی ندارم...میخوام برم پیش عالیجناب...
واندرر : ولم کن زنیکههههه
شوگن : به مامانت میگی زنیکه هان؟"اتیش گرفتن"
اوه...انگار واندرر تو مشکل افتاد
واندرر : میرم پیش نیکو ولم کنننن
یدفه دیدم یکی دستمو گرفت
اوه..یه سرباز محافظ بود
$بانو..اعلیحضرت شمارو برای ناهار احضارمیکنن
نیکو : اما...مگه ناهار فقط برا نجیب زادگان نبود؟
$من اطلاعی ندارم بانو...
"قصر"
نیکو :اوه....
چه میز بلندی...
اون محافظ منو به صندلی جفت عالیجناب هدایت کرد
واندرر : گمشو اونور من پیش نیکو میشینم
ساینو :"خیره"
واندرر : گوه میل نمودم(T^T)
نیکو : معذرت میخوام...
واندرر : نمیخوام اونجا بشینم
عالیجناب ضربه محکمی به میز زد که همزمان من و واندرر نشستیم
یلحظه...چطور میخواد با ماسک غذا بخوره
ساینو : میدونم باید چیکار کنم علکی خودتو نگران نکن
__________
دیگه نمیتونم بخورم
موندم چرا غذا هاشون اینقد عجیب غریبه
[نیکو : مامان این غذای امروزت چرا عجیب غریبه]
قاشق از دستم افتاد
نه...دوباره این صدا ها نه
گلوم میسوزه
ساینو : هی نیکو!
[نیکو : هی ماهاد..گفتم اینقد لباسات پخش و پلا نباشه]
ساینو : نیکو!"داد"
[پدر : چطوری این اتفاق افتاد؟!!! دکتر:ظاهرا دخترت بدون مجوز وارد ابولهول شده]
شروع کردم به جیغ و داد کردن
نیکو : بسه...هق..بسههههه
[دکتر : میدونین تاحالا به کسی اجازه داده نشده که کسی بره اونجا؟!!!میدونین ریسک اینکار چقد زیاده؟! دخترت ممکنه از کما بیدار نشه!]
نیکو : "جیغ کشیدن"
واندرر : هی نیکو!
ایاکا : ای وای
ساینو : زود باش یه پزشک بیار!
نیکو : "نفس زدن"
۳.۸k
۲۰ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.